Los Angeles Times - Tuesday, December 26, 1995

Tuesday, December 26, 1995 
Home Edition 
Section: Life & Style 
Page: E-4 
By: Benjamin Epstein 
Q & A: A Rare Conversation With the Magical Mystery Man

 


وقتی بنجامین اپستاین با کارلوس کاستاندا در آناهایم کالیفرنیا  گرفتار شده بود از او پرسید که آیا موافق است که با او مصاحبه ای بکند ، کاستاندا بطور غیر منتظره اورا به مهمانی نهارش دعوت کرد . در مصاحبه ای که به همراه ساندویچ پنیر و بیکن کبابی  دنیوی شده بود،کاستاندا شخصیت جذاب و خود انگیخته داشت.

اینجا مقداری از گفته های اوست.

 

پرسش :  چرا اجازه ی عکاسی وضبط صدای خودت را نمیدهی؟

پاسخ: ضبط کردن راهی برای تثبیت شما در زمان است . تنها کاری که یک ساحر نخواهد کرد بی حرکت ماندن است کلمه ی رکود ؛عکس بی حرکت؛ متضاد ساحری هستند.

 

پرسش: آیا تنسگریتی تای چی تولتک هاست؟هنر رزمی مکزیکی؟

پاسخ: تنسگریتی خارج از مرزهای سیاسی است. مکزیک یک ملت است . ادعای منشاء بودن اش بی معنی است. مقایسه تنسگریتی با تای چی و یوگا ممکن نیست. هم از نظر خاستگاه و هم هدف متفاوت است . خاستگاه و هدف  تنسگریتی   شمنی است. 


پرسش: مسیح کجای اینها جا میگرد؟ بودا چطور؟

پاسخ:آنها ایده آل ها هستند. بیش از اندازه بزرگ هستند، خیلی غول آسا هستند که واقعی باشند . آنها خدایان اند. یکی پرنس بودیسم است و دیگری پسر خداست . ایده آل سازی در حرکتی واقعگرا جایی ندارد. تفاوت دین با  سنت شمنیزم در این است که چیزهایی که شمنیزم با آنها سروکار دارد بشدت عملی است . حرکات جادویی تنها یک منظر آن است.

 

 

پرسش : این تمام کاری است که همه وقت ات انجام داده ای،حرکات جادویی؟

پاسخ:نه هه..من خیلی تپل بودم . دون خوان پیشنهاد کرد که بگونه ای وسواسی حرکات جادویی را بکار ببندم تا بدنم را در حالت مطلوب نگهدارم. پس از جهت فعالیت فیزیکی ، بله ، این کاری است که میکنیم. حرکات جادویی  آگاهی انسان را بر این  تصور متمرکز میکند که ما کره ای درخشان  هستیم ، و تکه های انرژی ای هستیم که با چسب مخصوصی بهم جوش خورده .

 

پرسش: کجا زندگی می کنی؟

پاسخ: من اینجا زندگی نمی کنم ، اصلن همیشه اینجا نیستم. بطور حسن تعبیر من در مکزیک بوده ام. همه ما زمان امان را بین اینکه اینجا باشیم یا اینکه بوسیله ی چیزی غیر قابل توصیف کشیده شویم تقسیم کرده ایم که ما را تبدیل به ملاقات کننده ی قلمرو های دیگر کرده است. اما تا میخواهی از آن صحبت کنی صدایت ابلهانه بنظر میرسد.

 

پرسش: برمبنای کتاب هدیه عقاب دون خوان نمرده، او رفته ،او در آتش درونی سوخته است. آیا تو هم میروی، یا میمیری؟

پاسخ:تا وقتی که ابله بودم مطمئن بودم که میمیرم .آرزو داشتم آنقدر درستکار باشم که عازم  راهی که او رفت شوم ، اما اطمینانی نیست.من این ترس هولناک را دارم که نتوانم . اما آرزومندم و با دست و پا و سر به سویش می روم.

 

پرسش: من یک مقاله ای را بیاد می آورم حدود ده سال پیش که تورا پدربزرگ دوران نو خوانده بود.

پاسخ: پدربزرگ ! تورا خدا من را عمو یا عمو زاده بگویید نه پدر بزرگ! مثلن عمو چارلی .از اینکه فکر کنم پدربزرگ چیزی باشم حالم بهم میخورد. من با کهولت می جنگم ، پیری و کبر سن را باور نمیکنم .من سی وپنج سال جنگیده ام .سه نفری که با آنها در این سی و  پنج سال کارکرده ام مانند کودکان  شگفت آوری بنظر میرسند. آنها به گرفتن این انرژی ادامه میدهند و میدهند و میدهند تا سیال باقی بمانند. بدون سیالیت راهی برای سفر به هیچ جا نیست.

 

پرسش: ماتئوس به تو یاد داد که ببینی،وقتی به من نگاه میکنی چه میبینی؟

پاسخ:من باید در حالت خاصی باشم تا ببینم . برای من بسیار سخت است ببینم . باید بشدت محزون باشم ،خیلی سنگین . اگر سرحال باشم و به تو نگاه کنم هیچ نمی بینم . برمی گردم و به او نگاه می کنم چه میبینم ؟من به دریا زدن تا دنیا را ببینم اما چه دیدم؟من دریا را دیدم. من بیشتر از آنچه که میخواهم بدانم میدانم .جهنمی است واقعن جهنم .اگر زیاد ببینید غیر قابل تحمل میشوید.

 

پرسش: تالیا بی ،مسئول برگزاری سمینار و مدیر کمپانی کلیر واتر بنظر خیلی به تو نزدیک است آیا شما زوج هستید؟

پاسخ: ما زاهد هستیم . روابطی بر مبنای جنسی با هم نداریم .خیلی سخته ، مانور سختی برای ماست .دون خوان به من توصیه کرد که انرژی ام را ذخیره کنم ،چرا که به اندازه ی کافی انرژی ندارم.من خودم در اثر یک رابطه ی عالی جنسی بوجود نیامده ام .بیشتر مردم اینطورند. تالیا با انرژی کافی بدنیا آمده و می تواند هر کاری می خواهد بکند.

 

پرسش: آیا مردمی که ازدواج کرده اند هرکاری بخواهند می توانند بکنند؟

پاسخ:این زیاد پرسیده می شود و این پرسشی از انرژی است.اگر درک نمی کنید که در حالت برانگیخته گی هستید ، نه. در یک سطحی اهمیتی نداره که مردم ازدواج کرده باشند .ولی با براه انداختن تنسگریتی ما واقعن نمیدانیم که چه خواهد شد.

 

پرسش:تو نمیدانی که چه خواهد شد؟

پاسخ:چطور ممکن است بدانی؟این محتاج سیستم هماهنگی ماست.هماهنگی نیازمند شروع ،پیشرفت و پایان است . من بودم من هستم من خواهم بود. ما در این گرفتاریم .چطور ممکن است بدانیم ... اگر که انرژی کافی داری ،چگونه قادر خواهی بود ؟سئوال این است.پاسخ این است که تو استعداد چیزهای شگفت آوری را داری ،خیلی هیجان انگیز تر از آنی که الان می توانی انجام دهی ،بدون انرژی در کل ...دون خوان ماتئوس به من توصیه می کرد که در مورد انرژی ام محتاط باشم ،چرا که مرا برای کاری پرورش می داد.اما من نمیدانستم برای چه کاری...

 

پرسش: تو درباره ی سیره معنوی دون خوان حرف زده ای آیا از بقیه هم آگاه شدی؟

پاسخ:من یکبار همراه سرخپوست حیرت آوری از جنوب غربی شدم که  خاطره ی بیاد ماندنی شد. این تنها دفعه ای بود که با ساحری خارج از خط دون خوان ملاقات کردم ،مرد جوانی که عمیقن درنوع فعالیتی غوطه ور بود که دون خوان داشت.  ما دو روز صحبت کردیم که او بدلایلی به من احساس دین کرد.یکروز،من فولکس واگنی را در طوفان شنی میراندم که نزدیک بود ماشین ام را واژگون کند.در واقع شیشه جلوی ماشین را نابود کرده بود و رنگ یک طرف بدنه کاملن رفته بود.یک تریلی بزرگ کنار من آمد و در مقابل باد و ماشین قرار گرفت من صدایی را از کابین اش شنیدم که گفت در پشت من پناه بگیر . من هم اینکار را کردم . ما مایل ها در بزرگراه هشتم راندیم .وقتی که باد تمام شد ،من متوجه شدم که در راه اصلی نیستم . طرف ایستاد ودیدم همان سرخپوست است.او گفت :"که دین اش را ادا کرده است.تو جای دیگری هستی .ما جای دیگری هستیم حتی الان .به جاده ی آسفالت برگرد."او برگشت . منم برگشتم  و یکمرتبه دیدم خارج از جاده ی اصلی هستم ،عقب جلو کردم تا جاده ی خاکی را پیدا کنم ولی نتوانستم .او مارا به قلمروی دیگری برده بود . چه قدرتی ،چه انضباطی،عالی؛ من به سختی میتوانم خودم را به جای دیگری به همین شکل الان  ببرم .او من و فولکس واگن و همه چیز را برداشت.من با اشکال میتوانم خودم راببرم.من بدنبال مسیر انحرافی گشتم اما چیزی پیدا نکردم .زیپو.آن یکجور ورودی بود .او هرگز دوباره با من صحبت نکرد.

 

پرسش:بعضی از بزرگترین طرفداران تو می گویند که ادبیات بزرگی را بوجود آوردی حتی مردم شناسیه ماهرانه ای خلق کردی ،اما هرگز نگفته اند که افسانه سرایی نکرده ای.عده ای می گویند تمام راه تا بانک میخندی.

پاسخ:من چیزی را خلق نکرده ام .یکبار کسی به من می گفت که من کاستاندا را می شناسم ...من گفتم تو کارلوس را ملاقات کرده ای؟

گفت :نه اما اورا همیشه آن دورها میبینم .میدانی که او در یک مصاحبه پذیرفته که همه اش را از خودش در آورده .

من گفتم:واقعن کدام مصاحبه ؟یادت می آید؟

گفت :خواندمش،خواندمش.....

 

پرسش:چرا می گویی که آخرین ساحر راه دون خوان هستی؟

پاسخ:برای من ادامه راه دون خوان مستلزم پیکربندی انرژی خاصی است که من فاقد آن هستم .من مریض نیستم .راه حرکت من بسیار باریک و نگران کننده است. برای ما دون خوان همیشه حاضر و آماده بود.او ناپدید نشد.او حضور و عدم حضورش را برمبنای نیازهای ما منطبق می کرد.

چگونه من می توانم اینکار را بکنم ؟



How can I do that? 
Copyright 1995 Times Mirror Company