ناوال سباستین
او در اوایل قرن هجدهم خادم کلیسایی در جنوب مکزیک بوده است. روز در حالی که سباستین وظایفش را در مقام خادم انجام می داد ، مرد عجیبی(مبارز مرگ) به کلیسا آمد ، سرخپوستی پیر که بیمار به نظر می رسید. با صدایی ضعیف به او گفت که به کمک نیاز دارد. ناوال فکر کرد که سرخپوست می خواهد با کشیش بخش مربوط صحبت کند، ولی مرد تلاش زیادی کرد تا توانست ناوال را مخاطب سازد و با لحنی رک و خشک به او گفت که می داند سباستیان فقط ساحر نیست و ناوال هم هست.بعد گفت که او به انرژی ناوال برای بقای زندگیش نیاز دارد و سباستین را مطمئن کرد که زندگیش شامل هزاران سال می شود ولی در این لحظه دارد رو به زوال می رود.
سباستین مرد بسیار با هوشی بود و علاقه نداشت به چنین مزخرفاتی توجه کند و اصرار می کرد که سرخپوست دست از لودگی بردارد اما مرد پیر خشمگین شد و او را تهدید کرد .سباستین از سرخپوست پرسید چگونه می تواند به او انرژی بدهد و مرد توضیح داد که ناوالها به واسطه ی انضباطشان انرژی خاصی به دست می آورند که در بدنشان ذخیره می کنند و او آن را بدون درد از مرکز انرژی سباستین یعنی نافش خواهد گرفت. در عوض سباستین نه تنها این فرصت را خواهد داشت که فعالیتهایش را ادامه دهد بلکه همچنین هدیه ای خواهد گرفت .. هدیه ی قدرت.
آنچه بین سباستین و آن مرد روی داد پایه و زمینه ی توافقی شد که شش ناوالی که از سباستیان پیروی می کردند از آن تبعیت کردند.
ناوال سانتیس تبان
توضیحی در مورد ایشان نیست.
ناوال لوحان
او در میان سلسله ی ناوالها یک غریبه محسوب می شد ، چرا که ناوال لوحان یک چینی بود.هر چند که تعلیمات زیادی را در کشورش دیده بود، ویژگی ماجراجوییاش او را تبدیل به یک ملوان کرد، و در یک زندگی کاملاً نامنظمی به سر میبرد تا اینکه بختش روزی او را به مسیر اقتدار کشاند.
لوحان جوان در بندرگاه وراکروز پیاده شد، و به دنبال موزهها میگشت، که یک حادثه خطرناک او را به یک دادگاه کشانید، که با ناوال سنت ایستابان روبرو شد و زمانی برای واکنش نشان دادن نداشت. این حادثه غیر معمول به عنوان یک نشانه در زندگی ساحران است.(از کتاب ملاقات با ناوال ، آرماندو تورز)
او توانست در معامله ی با رزمنده ی مرگ پنجاه جایگاه پیوندگاه را دریافت نماید.رزمنده ی مرگ او را بسیار دوست داشت و ارتباطی عمیق با یکدیگر داشتند.
ناوال روسندو
او معلم ناوال الیاس بود.تنها توضیحاتی که در مورد ایشون هست در کتاب هنر رویابینی ذکر شده مبنی بر این امر که او تلاش کرد تا شاگردش ناوال الیاس را به همراه معشوقه اش آملیا برای افزایش دقت دوم به قلمرو ناشناخته بفرستد ، اما در این امر که به سبک ساحران قدیم صورت گرفت ، اشتباه بزرگی کرد و موجب شد شاگردانش با جسم مادی به آن دنیا وارد شده و در آنجا سرگردان شوند. نهایتاً برای نجات آنها ، خودش با جسم مادی به آن دنیا رفت و پس از مبارزه های فراوان توانست آنها را بیابد اما نتوانست کاملاً خارجشان کند و آنها همواره نیمه زندانیان آن قلمرو باقی مانند.
ناوال الیاس
او کاملا با پیروانش تفاوت داشت. سرخپوست بود و از اهال اوآخاکا. پوستی کاملا تیره داشت و قوی هیکل بود. سیمایی خشن داشت. دهانی بزرگ ، بینی درشت ، چشمان سیاه کوچک،موهای پرپشت سیاه ، و بدون تارهای سیاه داشت. کوچکتر از ناوال خولیان بود و دستها و پاهای بزرگی داشت.بسیار فروتن و خردمند بود و هیچ شوخی نداشت.همواره در خود فرورفته بود و در مورد پرسشها تعمق می کرد.وی استاد ناوال خولیان بود و خولیان به شوخی می گفت که استادش از خرد ، خروار خروار بهره می گیرد.ناوال الیاس ذهنی بسیار کنجکاو داشت و به خوبی می توانست با دستهایش کار کند. در سفرهای خود به منزله ی رویابین اشیا زیادی می دید که نقش آنها را در چوب یا چدن حکاکی می کرد.او مردی محافظه کار بود که تنهایی را دوست داشت. در عین حال که به درمانگری مشغول بود و در تمام ناحیه جنوب مکزیک شهرت داشت اما علی رغم شهرت در انزوای مطلق و در آن سوی سرزمین ، در شمال مکزیک زندگی می کرد.ناوال الیاس رویابین بود ، و با استفاده از کالبد رویای خود در دو محل زندگی می کرد. به کالبد رویای خود در مقام ساحر به کارهایش می رسید و با وجود طبیعی اش زاهد بود و در تنهایی می زیست.
ناوال خولیان
او جوان خوش قیافه ای از خانوادی خوب و ثروتمند در مکزیک بود.تحصیل کرده ، جذاب و شخصیتی فریبنده داشت.تنها پسر بیوه ای ثروتمند بود که با خانواده ی خود و به همراه چهار خواهرش می زیست که او را بیش از حد لوس کرده بودند و در آن زمان تنها به یک شیوه می توانست رفتار کند : در هر کار ناشایستی که به فکرش می رسید افراط کند.حتی دوستان افراط کارش او را آدمی غیر اخلاقی می دانستند که مرتکب تمام کارهایی می شود که دنیا آن را از لحاظ اخلاقی غلط می داند.
با گذشت زمان این زیاده روی او را ضعیف و مبتلا به مرض سل کرد که مهلتک ترین بیماری آن زمان بود.اما از آنجا که او ذره ای خویشتن داری نمی شناخت خود را به دست الواطی سپرد و بیماریش شدت یافت تا اینکه امیدی نیافت.مادر برایش میراث هنگفتی گذاشت که برای تمام عمرش کفایت میکرد ، ولی چنان بی مبالات بود که ظرف چند ماه تا یکشاهی آخر آن را از دست داد.
این اولین بخش از زندگی ناوال خولیان است ، اما در ادامه و پس از آشنایی حیرت انگیز و پر از رمز و راز ناوال الیاس با او ، زندگیش به طور کل دگرگون می شود و طریقت ساحران را در پیش می گیرد.او استاد و حامی دون خوان ماتئوس می باشد.ناوال خولیان آخرین کمین کننده و شکارچی دوران کهن می باشد.
ناوال خوان ماتئوس
به قسمت دون خوان مراجعه شود.
ناوال کاستاندا
به قسمت کارلوس کاستاندا مراجعه شود.