دسته بندی : قانون ناوال

 

قدرتی که سرنوشت موجودات زنده را رقم می زند، عقاب نامیده می شود. نه به خاطر اینکه عقاب است و یا ربطی به عقاب دارد، بلکه به نظر «بیننده» چون عقاب قیرگون عظیمی پدیدار می شود که همچون عقاب ایستاده و بلندی آن سر به فلک کشیده است.

هنگامی که بیننده به این سیاهی، به این عقاب خیره می شود، چهار پرتو درخشان نشان می دهند که عقاب چگونه است. اولین پرتو که به پرتو آذرخش می ماند به «بیننده» کمک می کند که خطوط اصلی بدن عقاب را بشناسد: سفیدیهای لکه مانندی هستند که به بال و پر و چنگالهای عقاب شباهت دارند. دومین پرتو نور، سیاهی مواج بال و پر زدنی را مشخص می کند که مانند بال زدن عقاب به نظر می رسد. با سومین پرتو درخشان، بیننده، چشم درنده نافذی را می بیند. چهارمین و آخرین پرتو درخشان آنچه را که عقاب انجام می دهد، فاش می سازد. 

 

*******************

قانون ناوالهای چهار شاخه

 

عقاب آگاهی تمام موجوداتی را که لحظه ای پیش روی این کره خاکی زندگی می کردند و هم اکنون مرده اند، را می بلعد. موجوداتی که چون ازدحام بی پایان کرمهای شب تاب بر منقارش تاب می خورند تا صاحب خود را که عامل حیات بخشی آنها بوده است، ملاقات کنند. عقاب همچون دباغی که پوست را پهن می کند، این شعله های کوچک را باز و صاف می کند و سپس به مصرف می رساند، زیرا آگاهی غذای عقاب است. 

 

عقاب، قدرتی که سرنوشت موجودات زنده را رقم می زند، همه آن موجودات زنده را همزمان و همطراز منعکس می کند. بنابر این برای انسان هیچ راهی وجود ندارد که از درگاه عقاب طلب لطف و مرحمت کند و امید به بخشایش او داشته باشد. بخش انسانی عقاب برای به حرکت در آوردن کل، بیش از حد ناچیز است.   
تنها از روی اعمال عقاب، بیننده می تواند بگوید او چه می خواهد. گرچه عقاب تحت تاثیر کیفیات موجودات زنده قرار نمی گیرد، ولی به هر یک از این موجودات هدیه ای می دهد، هر یک از آنان اگر بخواهد، به شیوه خود و بنابر حق خود قدرت نگهداری پرتو آگاهی، قدرت سرپیچی از ندای مرگ و بلعیده شدن را دارد. به هر یک از موجودات زنده اگر بخواهد، اقتداری اعطا می شود که روزنه ای را به سوی آزادی جستجو کند و از میان آن بگذرد. بر بیننده ای که آن روزنه را می بیند و بر موجوداتی که از میان آن می گذرند، روشن است که عقاب به منظور جاودانه ساختن آگاهی، این هدیه را اعطا کرده است. 

 

عقاب ناوال را آفرید تا موجودات زنده را به آن روزنه هدایت کند. ناوال موجود دوگانه ای است که قانون را بر او فاش کرده اند. ناوال به هر شکل که باشد، یک انسان، یک حیوان، یک گیاه یا هر چیز زنده دیگری، به موجب دو گانه بودنش موظف است آن گذرگاه نهایی را جستجو کند. 

 
ناوال به صورت جفت است، مذکر و مونث. یک مرد دوگانه و یک زن دو گانه، تنها پس از آنکه قانون به آنها آموخته شد و هر یک از آنها آن را درک کرد و تمام و کمال پذیرفت، ناوال می شود. 

 به چشم «بیننده» یک ناوال مرد یا زن مثل تخم مرغی با چهار قسمت می نماید. برخلاف یک انسان معمولی که تنها دو سو دارد، سوی چپ و راست، سوی چپ ناوال به دو بخش طویل و سوی راست او نیز به دو بخش قسمت شده است. 

 

عقاب اولین ناوال مرد و زن را به عنوان «بیننده» آفرید و بی درنگ آنها را به دنیا فرستاد تا ببینند. به آنها چهار سالک مونث داد که «کمین کننده و شکارچی» بودند. سه سالک و یک پیک مذکر موظف بودند آنها را تغذیه کنند، پرورش دهند و به سوی آزادی هدایت کنند. 

 

***********

 سالکان زن چهار جهت اصلی نامیده می شوند، چهار گوشه یک مربع، چهار خلق و خوی متفاوت، چهار باد، چهار شخصیت مختلف زنانه که در نژاد بشر وجود دارد. 

 

 اولی، مشرق است. نظم نامیده می شود. خوش بین، زنده دل، ملایم و مصمم چون نسیمی مداوم است. 


دومی، شمال است. نیرو نامیده می شود. کاردان، رک و صریح، سر سخت چون باد شدید است. 


سومی، مغرب است. احساس نامیده می شود. درون گرا، اندوهناک، مکار و حیله گر و چون تندباد سرد است. 


چهارمی، جنوب است. رشد نامیده می شود. مغذی، بلند آوا، کمرو، گرم چون باد داغ است. 

 

***********

  سه سالک مذکر و پیک، معرف چهار نمونه کردار و خلق و خوی مردانه هستند. 
اولی، خردمند است. دانش پژوه، شریف، امین و متین است و خود را کاملا وقف وظیفه خویش، هر چه که می خواهد باشد، کرده است. 

 

دومی، مرد عمل است. بیش از حد دمدمی، همدمی بسیار شوخ و متلون است. 

 

سومی، سازمان دهنده پشت صحنه است، مردی اسرار آمیز و ناشناختنی. درباره او چیزی نمی توان گفت، زیرا که او درباره خود هیچ چیز بروز نمی دهد. 

 

پیک، چهارمین نمونه است. همراه، کم سخن و محزون است که به تنهایی کاری از او ساخته نیست و اگر به طور صحیح هدایت شود، خیلی خوب عمل می کند. 

  

 ***********

  برای آسانتر کردن چیزها، عقاب به ناوال مرد و زن نشان داد که هر یک از این انواع، نشانه های ویژه ای در جسم فروزان مردان و زنان این دنیا دارند. 

 

دانش پژوه گودرفتگی کمی دارد، گودی درخشانی در شبکه خورشیدیش. این گودی در بعضی از مردان چون توده ای از درخشندگی شدید می نماید که گاهی اوقات مانند آئینه بدون بازتابی صاف و براق است. 

 

مرد عمل الیافی دارد که از حوزه اراده ناشی می شود. تعداد الیاف بین یک تا پنج است. کلفتی این الیاف می تواند بین نازکی نخ و یا ضخامت شاخک تازیانه واری باشد که طول آن تا دو نیم متر می رسد. در بعضی از مردان، حتی سه رشته می تواند رشد کند و به صورت شاخک در آید. 

 

مرد پشت صحنه با هیچ نشانه ویژه ای شناخته نمی شود مگر با تواناییش، توانایی در ایجاد کاملا غیرارادی انفجار قدرتی که به طور موثر مانع دقت بینندگان می شود. در حضور چنین مردانی، «بیننده» بجای دیدن، خود را غرق در جزئیات بی ربط می یابد. 

 

همراه هیچ شکل مشخصی ندارد. برای «بیننده» چون تابش روشنی در پوسته بی عیب فروزان به نظر می رسد. 

 

در قلمرو زنان، شرق با لکه های ناچیز در فروزندگیش به چشم می خورد. گاهی اوقات نیز چون لکه های کوچک رنگ باخته ای است. 

 

شمال تشعشعی چون خورشید دارد، تابشی قرمز رنگ، کم و بیش شبیه حرارت ساطع می کند. 

 

مغرب در غلاف لطیفی احاطه شده است، غلافی که ظاهر او را تیره تر از دیگران می نمایاند. 

 

جنوب برق متناوبی دارد. لحظه ای می درخشد و بعد تیره می شود تا دوباره بتابد. 

 

ناوال مرد و زن در جسم درخشان خود دو حرکت متفاوت دارند. سوی راست موج می زند و سوی چپ می چرخد. 

 

از لحاظ شخصیت، ناوال مرد، پشتیبان، استوار و با ثبات است. ناوال زن موجودی است در جنگ و در عین حال در آرامش، بدون هیچ کوششی همیشه آگاه است. 

 

هر دو گروه بازتاب چهار شیوه رفتاری چهار نوع مرد و چهار نوع زن هستند. 

 

اولین فرمانی که عقاب به ناوال زن و مرد داد این بود که به تنهایی چهار سالک مونث دیگر، یعنی چهار جهت بیابند که کاملا المثنای کمین کنندگان و شکارچیان، ولی رویابین باشند. 

 

رویابینها به چشم «بیننده» چون موجوداتی به نظر می آیند که پیشبندی از تارهایی شبیه مو در بخش میانی بدن دارند. کمین کننده و شکارچی نیز نشانه مشابهی دارند ولی پیش بند در آنها از الیاف نیست، بلکه از تعداد بیشماری بر آمدگی کوچک گرد است. 

 

هشت سالک مونث به دو گروه تقسیم شده اند که سیاره چپ و راست نامیده می شود. سیاره راست متشکل از چهار کمین کننده و شکارچی و سیاره چپ متشکل از چهار رویابین است. 

 

عقاب به سالکان هر یک از سیاره ها قانون وظیفه خاص خودشان را آموخت؛ به شکارچیان کمین کردن و به دام انداختن را، و به رویابینان رویا دیدن را. 

 

دو سالک مونث هر یک از جهات، با یکدیگر زندگی می کنند. آنها چنان شباهتی به هم دارند که یکی بارتاب دیگری است و تنها با بی عیب و نقص بودن می توانند در بازتاب خویش آرامش خاطر و دلگرمی بیابند. 

 

چهار رویابین یا چهار کمین کننده شکارچی، تنها وقتی گردهم می ایند که بخوهند وظیفه طاقت فرسایی را به انجام برسانند، ولی تنها تحت شرایط خاصی چهار نفر از آنها اجازه دارند دست به دست هم دهند، زیرا تماس آنها، آنان را به صورت وجود واحدی در می اورد و این تنها در موارد نیاز بیش از حد باید مورد استفاده قرار گیرد، یاد در لحظه ای که آنها این دنیا را ترک می کنند. 

 

دو سالک مونث هر یک از جهات، در هر ترکیب مورد لزوم به یکی از مذکرها می پیوندند. بدین ترتیب مجموعه ای از چهار خانوار را می شازند که قادر است هر تعداد سالکی که مورد نیاز باشد، در خود جای دهد. 

 

سالکان مذکر و پیک می توانند واحد مستقلی از چهار مرد بسازند و یا می توانند بنابر ضرورت به تنهایی عمل کنند. 
سپس به ناوال و گروهش فرمان داده شد که سه پیک دیگر پیدا کنند. این سه پیک می توانستند مذکر یا مونث و یا مختلط باشند، ولی پیکهای مذکر باید از نوع مردان چهارم، یعنی همراه و مونث ها باید از نوع جنوب می بودند. 

 

عقاب برای اطمینان از اینکه ناوال مرد، گروهش را به سوی آزادی رهنمون شود و از طریقتش منحرف نگردد یا فاسد نشود، ناوال زن را به دنیای دیگر برد تا به عنوان برج دیده بانی به کار آید و گروه را به سوی روزنه هدایت کند. 
سپس به ناوال و سالکانش فرمان داده شد تا فراموش کنند. 

 

آنها به تاریکی فرستاده شدند و وظایف جدیدی برایشان وضع گردید: وظیفه به یاد اوردن خویشتن را، و به یاد آوردن عقاب را. 

 


فرمان فراموشی چنان نیرومند بود که همه از هم گسیختند. دیگر به یاد نیاوردند که چه کسانی بودند. قصد عقاب این بود که اگر آنها بتوانند دوباره خود را به یاد آورند، خویشتن خویش را می یابند و تنها در آن هنگام توانایی و تداومی را که برای جستجو و سفر نهایی خود نیاز دارند، به دست می اورند. 

 

آخرین وظیفه آنان پس از دست یافتن به خویشتن خویش این بود که جفت جدیدی از موجودات دوگانه بیابند و با الهام قانون به آنان، انها را به ناوال مرد و ناوال زن جدیدی بدل کنند. و به محض آنکه اولین ناوال مرد و زن گروه کوچکی آماده کردند، بایستی به جفت جدید ناوال، چهار سالک مونث کمین کننده و شکارچی، سه سالک و یک پیک مذکر می دادند. 

 

هنگامی که اولین ناوال و گروهش آماده عبور از گذرگاه شدند، اولین ناوال زن منتظر آنها بود که راهنمائیشان کند. بعد به آنها فرمان داده شد که ناوال زن جدید را با خود به دنیای دیگر ببرند تا برای گروهش چون برج دیده بانی خدمت کند و ناوال مرد جدید در دنیا بماند تا این دوره گردش تکرار شود. 

 

در طول اقامت ناوال در این دنیا، حداقل 16 نفر تحت رهبری او هستند: هشت سالک زن، چهار سالک مرد که ناوال هم جز آنهاست و سرانجام چهار پیک. در لحظه ترک این دنیا، هنگامی که ناوال زن جدید با آنهاست، تعدادشان هفده نفر است. اگر اقتدار شخصی او اجازه دهد که سالکان بیشتری داشته باشند، آن گاه با مضربی از چهار به تعداد آنها اضافه می شود.

 

منبع :‌هدیه ی عقاب / کاستاندا

 

*******************

قانون ناوالهای سه شاخه

 


قانون چنین می گوید که، از زمانی به زمان دیگر، یک گونه ناوال ویژه  در سلسله قرار خواهد گرفت، ناوالی که انرژی اش به 4 بخش تقسیم نشده است، اما در عوض سه بخش خواهد داشت. " بینندگان آنها را ناوال سه شاخه نامیده اند. ناوالهای 3 شاخه مثل فاخته هستند که در آشیانه دیگر پرندگان رشد یافته اند. آنها فرصت طلب اند اما لازمند. برخلاف ناوالهای 4 گانه، 3 شاخه ها شخصیت اجتماعی دارند. آنها رازها را آشکار می سازند و موجب از هم پاشیده شدن آموزه ها می شوند، اما بدون آنها سلسله ی قدرت زمانهای خیلی پیش خاموش شده بود.ناوالهای سه شاخه ماموریت دارند که دانششان را به صورت شعاعی انتقال دهند که موجب تغییر در سلسله می شود. درخشندگی او تاثیر تجزیه کننده ای بر گروه دارد و تمایلی برای تغییر و کنش را در گروه ایجاد می کند.

یک گروه ترکیب انرژیتیک با شماره 17 را دارد (دو ناوال، چهار رویا بین زن، چهار کمین کننده شکارچی، و سه پیک) همچنین یک سلسله قدرت دربردارنده سازمان اقتدار است، عدد 42 . فرمان عقاب این است که در انتهای هر 42 نسل ناوال 4 قسمتی، یک ناوال 3 قسمتی ظهور می‌یابد که به عنوان مسهل کننده‌ای برای انتشار 42 نسل‌های جدید عمل می‌کند. مانند هر چیزی در دنیا، ساختمان 42 نسل به دو بخش تقسیم شده است؛ نخستین 26 بخش، متناسب با توسعه و ایجاد نسل‌های جدید‌اند، مابقی در جهت حفظ و انزوا شکل می گیرند. این الگوی رفتاری هزاره به هزاره تکرار شده است. در نتیجه به خاطر ناوالهای سه شاخه، دانش به طور گسترده‌ای شناخته می‌شود، و واحدهای جدید ناوالهای 4 شاخه ایجاد می‌شوند. با این نقطه شروع، هر سلسله انتقال آموزشها را به طریق خطی برای خودش ادامه می‌دهد.

ناوال‌های سه شاخه فرمان خراب کردن را دارند، زیرا که طبیعت آنها نه خلاق است و نه پرورش دهنده، و گرایش به تصاحب تمام کسانی که در اطراف آنها هستند را دارند. برای رسیدن به آزادی، آنها می‌بایست که آن را به تنهایی انجام دهند، زیرا که انرژی‌شان برای رهبری گروه‌های مبارزان مناسب نیست.

کاستاندا ناوالی سه شاخه بود.

 

منبع :‌ملاقات با ناوال /آرماندو تورز (مصاحبه ای با کاستاندا)