برای سالکان، مبارزه با خودبینی یک مسئله ی استراتژی است و نه یک اصل اخلاقی
یکی از بزرگترین دشمنانی که بر سر راه سالکان وجود دارد خودبینی و یا خودبزرگ بینی آنهاست. نقطه ضعف وحشتناک انسانهای معمولی در این است که خود را زیاده از حد جدی می گیرند بر عکس ، سالکان مبارز فاقد خودبینی اند. آنچه مانع خودبینی آنها می شود این است که می دانند واقعیت، تنها تعبیری است ساخته ی ما .
طبق آموزه های پیر خرد چیزی که ما را ضعیف می کند احساس رنجش نسبت به کردار و سوء کردار همنوعان ماست. خود بزرگ بینی ما سبب می شود که بیشتر ایام زندگیمان را از کسی رنجیده باشیم.کوشش سالکان مبارز باید در جهت ریشه کن ساختن خودبزرگ بینی باشد. ما بدون خود بزرگ بینی آسیب ناپذیریم و نکته مهم اینکه با ملایمت نمی توان به جنگ خودبزرگ بینی رفت.
در فهرست استراتژیک یک سالک خودبزرگ بینی تنها چیزی است که انرژی زیادی می گیرد.به همین علت باید آن را از خود دور کنیم. یکی از دلواپسی های سالکان مبارز ، رها ساختن این انرژی به منظور مواجه شدن با ناشناخته است. به جریان انداختن این انرژی یعنی بی عیب و نقصی .
بینندگان زمان فتح ، این استادان بی چون و چرای «کمین و شکار» موثرترین استراتژی را ساخته و پرداخته کردند. این استراتژی از شش رکن که بر یکدیگر تاثیر می گذارند ساخته شده است.
پنج رکن آن را نشانه های سالکی می نامیم:
1) خویشتنداری ، 2) انضباط ، 3) شکیبایی ، 4) زمانبندی و وقت شناسی ، 5) اراده
اینها متعلق به دنیای سالکانی است که برای رهایی از خودبزرگ بینی مبارزه می کنند.
سالکان خود را برای آگاه شدن آماده می کنند و آگاهی مطلق تنها زمانی به سراغ آنها می آید که دیگر از خودبزرگ بینی تهی شده اند. تنها وقتی که هیچ هستند ، همه چیز می شوند.خودبزرگ بینی انگیزه ی غم و اندوه است . سالکان حق دارند عمیقاً اندوهگین باشند ولی این اندوه فقط برای این است که آنها را بخنداند.
دون خوان معتقد بود خود مهم بینی نه فقط بزرگترین دشمن ماست بلکه مکافات به حق نوع بشر است. استدلال او این بود که بیشتر انرژی ما برای ابقای اهمیت شخصیتمان هدر می رود. بهترین مثال در این مورد ، نگرانی بی حد و حصر ما درباره ی ظاهرمان و نیز در این پرسش است که آیا تحسین می شویم یا نه ، دوستمان دارند یا نه و مورد پذیرش هستیم یا نیستیم . دلیل می آورد که اگر قادر باشیم قدری از اهمیت خویش را از دست بدهیم دو اتفاق خارق العاده برایمان روی خواهد داد:
نخست اینکه انرژیمان را از تلاش در راه ابقای اندیشه ی فریبنده ی عظمتمان آزاد می سازیم ، و دوم آنکه به اندازه ی کافی انرژی فراهم می آوریم تا به دقت دوم گام نهیم و نیم نگاهی به عظمت واقعی عالم وجود بیندازیم.
بخش هایی از سخنان کاستاندا در مورد خودبزرگ بینی از کتاب ملاقات با ناوال/ اثر آرماندو تورز
- اهمیت خود
احساس مهم بودن در یک بچه هنگامی رشد مییابد که دریافتهای اجتماعیاش کامل گردد. ما آموزش داده شدهایم که به منظور ارتباط با همدیگر، دنیایی از توافقات را بسازیم که به آن رجوع میکنیم. اما این هدیه یک تعلق خاطر آزار دهنده است:عقیده ما در مورد «من». خود یک ساختار ذهنی است، ریشه در بیرون دارد، و زمان آن است که از آن رها شویم.
در پروسه تبدیل شدن به یک موجود اجتماعی، یک بچه در حال رشد تصویر غلطی از اهمیت خود را بدست میآورد و چیزی که در ابتدا احساسات سالمی برای حفظ خود بود تبدیل به یک تقاضای خودخواهانه برای توجه میشود.
در حالیکه به پاهایش اشاره میکرد، گفت که خودبینی ما را وامیدارد که کارهای احمقانهای انجام دهیم. به من نگاه کنید! یک جفت کفش خریدهام که هر کدام یک کیلو وزن دارند. 500 دلار هزینه کردهام تا این کفشها را همراه با خود به این طرف و آن طرف حمل کنم.
به دلیل اهمیت خود، پر از خشونت، حسادت و ناکامی هستیم. به خودمان اجازه میدهیم که با احساس از خود راضی بودن راهنمایی شویم، و با بهانههایی مثل "نباید چیزی باعث نگرانیم شود" یا "چقدر خستهام" از وظیفه شناخت خود فرار میکنیم. در پس تمامی اینها، دلواپسی وجود دارد که ما سعی میکنیم با گفتگوی درونی آن را خاموش کنیم که خود موجب بیشتر احمق و کمتر طبیعی جلوه کنیم.
زمانی یک راهنمای معنوی کالیفرنیایی را ملاقات کردم که خودش را یک انسان واقعی میدانست. او مرا به عنوان شاگردش پذیرفت و برای شروع به من ماموریت جمعآوری اعانه برای امور خیریه را محول کرد. فکر کردم که این یک تجربه جدید برایم خواهد بود و یا شاید درس مهمی را به من آموزش دهد تمام اشتیاقم را جمع کردم و آنچه را که او گفته بود انجام دادم. هنگامی که نزد او برگشتم گفتم که: "اکنون شما آن را انجام بده"، عصبانی شد و مرا از کلاس بیرون انداخت.
اهمیت- خود از همان نوع انرژی استفاده میکند که برای رویابینی بهکار میبریم. بنابراین از بین بردن آن، شرط اساسی ناوالیسم است، زیرا انرژی اضافی را برای استفاده آزاد میکند و زیرا که بدون این توجهات راه مبارزان میتواند ناهنجاریهایی را برای ما بوجود آورد.این چیزی است که برای بسیاری از کارآموزان رخ میدهد. آنها خوب شروع میکنند، انرژیشان را ذخیره میکنند و پتانسیلهایشان را توسعه میدهند. اما تشخیص نمیدهند که همچنانکه قدرت کسب میکنند، انگلهایی را در خود پرورش میدهند. اگر میخواهیم از فشار خودبینی بکاهیم، باید آن را مانند یک انسان معمولی انجام دهیم، زیرا ساحری که خود را مهم میداند اندوهناکترین موجود است.
به یاد داشته باشید که خودبینی خائن است، میتواند خود را در پس انسانیت بینقصی جلوه دهد، زیرا هیچ عجلهای ندارد. پس از سالها تمرین، به کمترین غفلتی نیاز دارد، یک اشتباه کوچک – و دوباره آنجاست، مانند یک ویروس که خاموش مانده و یا شبیه به قورباغههایی که برای سالها زیر ماسه بیابان میمانند، و با نخستین قطره باران از خواب بیدار میشوند و دوباره فعالیت میکنند.
دون خوان شاگردانش را با بیرحمی ضربه میزد. یک کار 24 ساعته را برای کنترل اختاپوس خودبینی توصیه میکرد. البته ما هیچ توجهی به او نمیکردیم! تنها الیگیو، که بیشتر از همه جلو بود، بیشتر ما خودمان را به وضع شرمآوری به تمایلاتمان سپرده بودیم. در مورد لاگوردا کشنده بود.
خودبینی کشنده است، جریان سیال انرژی را متوقف میسازد و این خیلی کشنده است. هنگامیکه یک مبارز یاد گرفت که چگونه آن را دور بیاندازد، روحش رها و شادمان مانند یک حیوان وحشی از قفس بیرون آمده و آزاد میگردد.
با راههای گوناگونی میتوان با خود بینی مبارزه کرد، اما پیش از هر چیز باید دانست که آن وجود دارد. اگر شما ضعفی دارید و آن را تشخیص دادهاید، نیمی از کار صورت گرفته است.بنابراین، آن را تشخیص دهید. یک تابلو تهیه کنید و روی آن بنویسید که:«خودبینی کشنده است» و آن را در قابل دیدترین مکان در خانه آویزان کنید. هر روز آن را بخوانید، سعی کنید هنگام کار آنرا بهخاطر داشته باشید، در مورد آن تعمق(meditate) کنید. شاید زمانیکه معنی آنرا در یافتید خود درونیتان آشکار شود، و تصمیم بگیرید کاری انجام دهید.
معمولاً خودبینی احساسات ما را تغذیه میکند، از علاقه به بودن در میان مردم تا پذیرفته شدن توسط دیگران، گستاخی کردن و ریشخند زدن. اما حوزه مناسب برای آن دلسوزی برای خود و اطرافیانمان است. بهمنظور شکار آن میبایست که احساساتمان را به قطعات کوچکتری تقسیم کنیم، و منابعی که آنها را تغذیه میکند تشخیص دهیم.
احساسات معمولاً کمتر خود را به شکل واقعی نشان میدهند. آنها خودشان را میپوشانند. برای شکار آنها مانند خرگوش میبایست که با نرمی و استراتژی عمل کنیم، زیرا آنها سریعاند و ما نمیتوانیم همگام با ظهور آنها تفکر کنیم.
با آشکارترین مسایل شروع میکنیم، مانند: چقدر خودم را جدی میگیرم؟ تا چه اندازه وابستهام؟ زمانم را صرف چه می کنم؟ این موضوعاتی است که میتوانیم با آنها شروع کنیم و انرژیای را گردآوری کنیم که مقداری توجه را آزاد ساخته و به ما این امکان را میدهد که عمیقتر وارد تمرین شویم.
با شروع به این تغییرات کوچک، میتوانیم المانهایی را که آشکارسازیشان سختتر است، جاییکه خودبینی ما خود را به دیوانگی تبدیل میکند آنالیز کنیم. برای مثال، اعتقاداتم چیست؟ آیا خودم را فناناپذیر میدانم؟ آیا ویژهام؟ آیا استحقاق توجه را دارم؟ این نوع آنالیزها تبدیل به نوعی اعتقاد میشوند- هسته اصلی احساساتمان- بنابراین باید آنها را در سکوت درونی انجام داد، و در این راه باید اشتیاق و تعهد زیادی برای درستکاری( و پایبندی به آنچه تعیین میکنیم) داشت. درغیراینصورت ذهن به راه خودش ادامه میدهد، و هر توجیهی را که لازم بداند به کار خواهد برد.
یکبار که احساساتتان را کالبد شکافی کردید، شما یاد میگیرید که چگونه در رابطه با وابستگیهای انسانی خود را در جایی قرار دهید که دلسوزیای در کار نباشد.برای بینندگان این جایگاه در حوزهای از درخشندگیمان قرار دارد که هر جزء آن مانند توابعی است که در حوزه عقلانیت عمل میکنند. میتوانیم یاد بگیریم که چگونه دنیا را از یک منظر گسسته نگاه کنیم همانطور که در بچگی یاد گرفتیم که دنیا را با عقلانیت ببینیم. تنها اختلاف این است که جداسازی با نقطه کانونی به خلق و خوی مبارز نزدیکتر است.
عمل کردن بدون احتیاط باعث میشود که آشفتگیهای احساسی به حرکت درآمده توسط تمرینات شکار اهمیت- خود، آنقدر دردآور باشد که ما را به سمت خودکشی یا دیوانگی سوق دهد. هنگامیکه یک کارآموز یاد گرفت چگونه در مورد دنیا بدون دلسوزی بیاندیشد و این موضوع را در پس تمامی موقعیات درک کند که بهطور ضمنی به زهکشی انرژی اشاره دارد در یک دنیای غیر شخصی قرار گرفته و از بودن به عنوان یک مجموعه احساسی متوقف شده و تبدیل به یک موجود سیال میشود.
مشکل دلسوزی این است که ما را وامیدارد دنیا را با چشم افراط ببینیم. یک مبارز بدون دلسوزی شخصی است که خواستش را در مرکز خونسردی قرار داده است، و با گفتن «چقدر بیچارهام»، خودش را تسکین نمیدهد. او شخصی است ک هیچ دلسوزیای برای ضعفهایش احساس نمیکند، و یاد گرفته که چگونه به خودش بخندد.
کارآموز با آگاهی از این موضوع، روابطش را بازسازی میکند. یاد میگیرد که چگونه از آنهایی فرار کند که او را تایید میکنند و به سمت آنهایی میرود که هیچ توجهی به انسانیت ندارند. او به دنبال منتقد میگردد نه چاپلوس. به این ترتیب زندگی جدیدی را شروع میکند، تاریخچهاش را از بین میبرد، نامش را عوض میکند، شخصیت نوینی برای خودش میسازد، و نفس حاضر خاموشش را از بین میبرد. خودش را در موقعیتهایی قرار میدهد که خود واقعیاش وادار به عمل باشد. یک شکارچی قدرتمند دلسوزی ندارد، او به دنبال داشتن هویت در نظر هیچ انسان دیگری نیست.
نداشتن دلسوزی شگفتآور است. تلاشمان این است که آرام آرام به آن برسیم اما ناگهانی رخ میدهد، مانند یک ارتعاش که قالب ما را میشکند و به ما اجازه میدهد که دنیا را با یک لبخند آرام ببینیم. برای نخستین بار در سالیان پیاپی، ما از بودش خودمان آزاد میشویم و واقعیت اطرافمان را درک میکنیم. هنگامی که به آنجا رسیدیم، تنها نیستیم. فشار بینهایتی انتظار ما را میکشد، کمکی که از هسته عقاب میرسد و ما را در کمتر از هزارم ثانیهای به دنیای سلامت روانی و هشیاری میبرد.
هنگامی که هیچ دلسوزی برای خودمان نداریم، میتوانیم با ظرافت و زیبایی خاموشی و انقراض شخصیمان را مشاهده کنیم.مرگ نیرویی است که به مبارز ارزش و اعتدال میدهد. تنها با دیدن از طریق چشمان مرگ است که میتوانیم ببینیم که ما مهم نیستیم. سپس مرگ میآید که در کنارمان زندگی کند و رازهایش را به ما بگوید.