جنون اختیاری تنها راهی است که در حالت توسعه ی ابرآگاهی و ادراک ، با هر کس و هر چیز در دنیای رومزه می تواند سر و کار داشته باشد.دون خوان حماقت اختیاری را به عنوان هنر اغفال اختیاری یا هنر تجاهل کامل ، غوطه وری در اعمال در دست اجرا، وصف می کند.یعنی آدم چنان تجاهل کند که هیچ کس نتواند درست و غلط آن را تشخیص دهد. حماقت اختیاری اغفال آشکارا نیست. این کار رفتاری پیچیده و هنرمندانه است که به شخص امکان می دهد ضمن آنکه عضو کامل هر چیزی می ماند ، منفک از اهر امری باشد.
حماقت ساختگی هنر است، هنری بس پر دردسر و پیچیده و فرا گرفتن آن نیز مشکل است و تمرین آن انرژی زیادی می خواهد.
جنون اختیاری حالتی است که در آن سالک تنها نقش یک بازیگر را بازی می کند و در عین اینکه هیچ کدام از امور دنیوی برایش اهمیت ندارد ، اما چنان نقش ایفا می کند که گویی همه چیز برایش مهم است.
نقل قولهایی از کتاب
دون خوان لطفا برایم بگو که جنون اختیاری دقیقاً چیست ؟
دون خوان با صدای بلندی خندید و کف دستش را بر رانش کوفت.
- جنون اختیاری همین است.این را گفت و دوباره بر ران خود کوفت .
- منظورت چیست ؟
- خوشحالم که پس از این همه سال سرانجام از جنون اختیاری من پرسیدی ،اگر چه برایم کمترین اهمیتی هم نداشت اگر هرگز نمی پرسیدی.با این همه بر آن شدم که احساس شادی کنم ، گویی که برایم اهمیت داشت که بپرسی، یا مهم است که اهمیت بدهم. همین جنون اختیاری است.
****
از او پرسیدم که آیا معنای جنون اختیاری این است که اعمال او هرگز صادقانه نبوده و تنها بازی یک بازیگر است . جواب داد:
اعمال من صادقانه است ، اما فقط بازی یک بازیگر است.
- پس هر آنچه تو می کنی جنون اختیاری است ؟
-بله هر آنچه می کنم.
- نکته اینجاست دون خوان ، اگر هیچ چیز برایت مهم نیست پس چگونه به زندگی ادامه می دهی ؟
- شاید توضیح آن ممکن نباشد. در زندگی تو چیزهای معینی برایت اهمیت دارند، چرا که مهمند. اعمال تو بی شک برایت اهمیت دارند. اما برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست. نه اعمال خودم و نه اعمال هیچ یک از مردم دور و برم . با این حال به زندگی ادامه می دهم، چرا که از خود اراده دارم. چرا که در سراسر عمر اراده ام را جلا داده ام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پروای این ندارم که هیچ چیز مهم نیست . اراده ی من جنون زندگیم را جبران می کند.
****
- آنچه امروز بعد از ظهر درباره ی جنون اختیاری گفتی مرا بسیار کلافه کرده است، براستی نمی توانم منظورت را بفهمم .
- البته که نمی توانی بفهمی ، تو می کوشی درباره اش فکر کنی و آنچه من گفتم با افکار تو جور در نمی آید.
- آری ، می کوشم که درباره اش فکر کنم ، زیرا این تنها وسیله ای است که به کمک آن می توانم چیزی را بفهمم.برای مثال ، تو ، دون خوان ، بر آن هستی که همین که انسان "دیدن" را فرا گیرد، همه چیز در جهان بی ارزش می شود؟
- من نگفتم بی ارزش . گفتم بی اهمیت.همه ی چیزها هم ارزشند و لذا بی اهمیت. مثلا من دلیلی ندارم که بگویم کارهای من مهمتر از کارهای توست. یا چیزی ضروری تر از چیز دیگری است. پس همه چیز با هم یکسان است و با یکسان بودن بی اهمیت است.
****
- اگر هیچ چیز مهم نیست ، پس چرا اهمیت دارد که من "دیدن" را بیاموزم دون خوان؟
- یک بار به تو گفتم که تقدیر ما انسانها ، بد یا خوب ، آموختن است. من آموخته ام که "ببینم" و به تو می گویم که هیچ چیز در واقع مهم نیست. اکنون نوبت توست. شاید روزی ببینی ، و آنگاه درخواهی یافت که چیزی مهم هست یا مهم نیست.برای من هیچ چیز مهم نیست، اما چه بسا که برای تو همه چیز مهم باشد.تو تا به حال باید این را دانسته باشی که اهل معرفت با عمل زندگی می کند ، نه با فکر کردن درباره ی عمل و نه با فکر کردن درباره ی چیزی که پس از انجام عمل به آن فکر خواهد کرد. اهل معرفت راهی را به هدایت دل برمی گزیند و آن را دنبال می کند و آنگاه نگاه می کند و شاد می شود و می خندد و سپس "می بیند" و می داند. او می داند که خیلی زود زندگیش یکسره به سر خواهد آمد.چون می بیند پس می داند که هیچ چیز مهم تر از هیچ چیز دیگری نیست.به بیان دیگر ، اهل معرفت فخر ندارد، مقام ندارد، خانواده ندارد، نام ندارد ، وطن ندارد و آنچه دارد تنها زندگی است که باید آن را بگذارند. و تحت این شرایط علقه ی او با اطرافیانش همان جنون اختیاری اوست..