آموزه هایی از مسیر معرفت سالکان مبارز

تکنیک 4 : کاهش هیجانات درونی


دست راستتان را مقابل بدنتان طوری نگاه دارید که مچ درست بالای ناف قرار گیرد. کف دستتان به طرف روبرو و انگشتان به هم چسبیده و به طرف زمین اشاره داشته باشد. سپس به نوک انگشت میانی خیره شوید. ثابت خیره شدن بدین شیوه، آگاهی ما را خارج از ما و به زمین جای می دهد. بنابراین هیجان درونی ما کاهش می یابد.

سپس نفس عمیق بکشید و قصد کنید که جرقۀ انرژی را، مثل قطره ای چسب که به انگشت میانی است، از آن بگیرید. سپس دستتان را در مچ آنقدر به طرف بالا بگردانید تا پایۀ شستتان، استخوان جناغ سینه را لمس کند. به انگشت میانی خیره شوید و تا هفت بشمارید و آنگاه فوراً آگاهیتان را به پیشانی، به نقطه ای بین چشمان  و درست بالای برآمدگی بینی ببرید. این جابه جایی باید همراه با قصد انتقال جرقۀ انرژی از انگشت میانی به آن نقطه ای باشد که بین چشمان است. اگر انتقال اجرا شود، نوری بر پردۀ تاریک در عقب چشمان بسته ظاهر می شود. ما می توانیم این نقطهِ درخشان را به هر نقطه ای از جسم بفرستیم تا با درد، تشویش یا ترس مقابله کنیم.


تایشلا آبلار/ گذر ساحران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

تکنیک 3 : انتقال انرژی به بدن برای درمان و تغییر خلق و خو


انگشت کوچک و اشاره را دراز کنید، سپس با لمس کردن شست به نوک دو انگشت دیگر دایره ای بسازید. این علامتی است که توجه نیروی قصد را به دام می اندازد و اجازه می دهد از طریق خطوط انرژیی که از نوک انگشتان سرچشمه می گیرند یا بدان منتهی می شوند، وارد بدن شود. اگر انگشت کوچک و اشاره را همچون آنتنی باز کنید، آنگاه انرژی در دایره ای که سه انگشت دیگر می سازند به دام می افتد و نگاه داشته می شود. با این حالت خاصِ دست می توانیم انرژی کافی به بدنمان بکشیم، برای اینکه آن را درمان یا نیرومند کنیم و یا آنکه خلق و خو و عادات خود را تغییر دهیم.


تایشلا آبلار/ گذر ساحران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

تکنیک 2 : شیوۀ تنفس جهت باز تاباندن نیروهای دوگانه


شیوۀ تنفس جهت باز تاباندن نیروهای دوگانه آفرینش و ویرانگری، روشنایی و تاریکی، بودن و نبودن:


1. اندکی به جلو خم شوید و زانو را تا آنجا که می شود تا سینه بالا آورید، در حالیکه پاهایتان به زمین است. بازوهایتان را دور رانتان بپیچید و دستهایتان را محکم در جلو زانوها بگیرید یا اگر دلتان بخواهد میتوانید هر آرنج را محکم بگیرید. سرتان را پایین بیاورید تا چانه تان، سینه تان را لمس کند. سپس ده دقیقه نفسهای کوتاه و سطحی بکشید. در این حالت شکم و سینه منقبض است. سپس دستهایتان را باز کنید و روی زمین دراز بکشید و پاهایتان را طوری دراز کنید که در شکم و سینه احساس آسودگی کامل کنید.

اگر این طرز نفس کشیدن به طور مرتب با آرامش و تعمق اجرا شود، بتدریج انرژی درونی ما را متوازن می کند.


2. با پشت صاف بنشیند و چشمانتان را اندکی پایین بیاندازید، طوری که بتوانید نوک دماغتان را ببینید. این تنفس باید بدون لباسهای تنگ و چسبان انجام شود، چون در روز روشن نمی توانید لخت شوید، ما استثنا قائل می شویم. نخست نفس عمیق بکشید، هوا را طوری فرو ببرید که گویی با مهبل خود نفس می کشید. شکم را تو بکشید و نفس را در طول ستون فقرات بالا ببرید، از کلیه ها بگذرانید و به نقطه ای در بین کتفها برسانید. لحظه ای نفس را در آنجا نگاه دارید و بعد حتی بالاتر و تا پشت سر ببرید و بعد از بالای سر به نقطه ای بین ابروها برسانید. بعد از اینکه لحظه ای آن را آنجا نگاه داشتید باید از میان بینی هوا را بیرون دهید و در آن موقع تصور کنید که هوا از جلو بدنتان پایین می رود، نخست به نقطه ای درست زیر ناف و بعد به مهبلتان، به جایی که این گردش آغاز شده است.

وقتی تنفس را بدین نحو به جریان اندازیم، سپر نفوذ ناپذیری پدید می آید که مانع می شود نفوذهای مخرب بیرونی در میدان انرژی کالبد رسوخ کند. همچنین مانع می شود که انرژی حیاتی درونی به طرف بیرون پخش شود. دم و بازدم باید شنیده نشود. این تمرین می تواند ایستاده، نشسته یا دراز کش اجرا شود، هر چند در آغاز راحت تر است که آن را نشسته روی بالش یا صندلی انجام دهیم.



تایشا آبلار / گذر ساحران



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

تکنیک 1:از بین بردن خستگی با آب روان



پاهایتان را در نهر آب بگذارید و سنگهای صاف ته آن را حس کنید. سپس آنها را از زانوها در جهت حرکت عقربه های ساعت بگردانید، بگذارید که آب روان خستگی شما را بکشد و با خود ببرد. سعی کنید حس کنید که تمام تنش شما به طرف پایین و در پاهایتان جریان می یابد، آنگاه آن را با یک حرکت جانبی قوزک پاهایتان بیرون بیندازید. به این طریق از سردی هم خلاص می شوید. آب روان، خستگی، سردی، بیماری و هر چیز نا خواستۀ دیگری را از بین می برد، ولی برای اینکه چنین اتفاقی بیفتد باید قصد آن را کنید.

اگر کسی این تمرین را در رختخواب انجام دهد، باید از نیروی تخیل سود جوید و نهر آب روان را مجسم کند.


تایشا آبلار / گذر ساحران

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

دروازه های انرژی


کالبد اختری خارج از کالبد جسمانی است یا داخل آن؟

پاسخ: همزمان در برون و درون کالبد جسمانی است. برای آنکه بر آن تسلط یافت، باید قسمتی از آن که بیرون و به آزادی شناور است به انرژی متصل شود که درون کالبد جسمانی جای دارد. نیروی برونی فراخوانده و توسط تمرکزی ثابت نگاه داشته می شود، ضمن اینکه انرژی درونی با باز شدن دروازه های مرموزی در بدن و اطراف آن رها می گردد. وقتی دو سو ادغام شوند ، نیرویی پدید ی آید که شخص را قادر می سازد کارهای باور نکردنی را انجام دهد.


این دروازه های اسرارآمیزی که درباره اش حرف می زنید، کجاست؟

پاسخ: بعضی نزدیک پوست است و بعضی دیگر کاملاً درون بدن. هفت دروازۀ اصلی وجود دارد. وقتی آنها بسته اند، انرژی درونی ما در کالبد جسمانی محبوس می ماند. حضور کالبد اختری در درون ما چنان با ظرافت است که ممکن است عمری را سپری کنیم و هرگز ندانیم که در آنجاست. به هر حال اگر کسی می خواهد آن را رها سازد، باید دروازه ها گشوده شوند و این کار بر اثر تمرینهای مرور دوباره و تنفس کردنی انجام می گیرد.

برای گشودن دروازه ها تغییر کامل نحوۀ رفتار ضروری است، زیرا تصور ادراکی ما در این باره که جامد هستیم، چیزی است که کالبد اختری را محبوس می دارد و نه ساختار جسمانی بدن را.

بازی کردن با قدرتهایی که در پس دروازه هاست احمقانه و خطرناک است. کالبد اختری باید رفته رفته، با هماهنگی آزاد شود. به هر حال شرط لازمه آن است که شخص مجرد بماند.

ما باید برای تعادل کالبد اختریمان کار کنیم. و این کار با گشودن دروازه ها امکان پذیر است.

نخستین دروازه در کف پا و در پایۀ انگشت بزرگ است.

دومین دروازه ناحیه ای ست که شامل عضلۀ پشت ساق پا و قسمت درونی زانو می شود.

سومین دروازه در اندامهای تناسلی و دنبالچه است.

چهارمین و مهمترین در ناحیۀ کلیه هاست.

پنجمین نقطه بین کتف هاست.

ششمین دروازه در پای جمجمه است.

و هفتمین نقطه هم فرق سر است.

اگر نخستین یا دومین مرکز ما گشوده باشند. ما نوع خاصی از نیرو را عبور می دهیم که ممکن است مردم آن را تحمل ناپذیر بدانند. برعکس اگر سومین و چهارمین دروازه، آنچنان که تصور می رود، بسته نباشند، نوع خاصی از نیرو را عبور می دهیم که مردم آن را بی نهایت جاذب می یابند. 


تایشا آبلار/گذر ساحران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

سایه های گلی


- دون خوان چه میخواهی بگوئی ؟ - می خواهم بگویم که آنچه در برابر خود داریم متجاوزی ساده نیست . خیلی باهوش و سازمان یافته است . از سیستمی روش دار استفاده می کند تا ما را به درد نخور سازد . بشر که مقدر شده است موجودی جادوی باشد ، دیگر جادویی نیست . او تکه ای گوشت است . برای آدمها دیگر رویایی بجز رویای حیوانی نمانده است که پرورش می یابد تا تکه گوشتی شود : بی مزه ، عادی و مزخرف. کلمات دون خوان در من واکنش جسمانی عجیبی ایجاد کرد که با حالت تهوع مقایسه شدنی بود . گوئی دوباره داشت حالم بشدت بد میشد ، اما حال تهوع از اعماق وجودم ، از مغز استخوانم میآمد . بی اختیار متشنج شدم . دون خوان بشدت شانه هایم را تکان داد . حس کردم که گردنم بر اثر نیروی چنگ او به طرف جلو و عقب تکان می خورد . این تدبیر او فورا مرا آرام کرد . تسلط بیشتری بر خود یافتم . دون خوان گفت : - این متجاوز که البته موجودی غیرآلی است ، مثل دیگر موجودات غیرآلی به طور کامل برای ما مرئی نیست . فکر می کنم وقتی بچه ایم آن را می بینیم و به این نتیجه می رسیم که آنقدر وحشتناک است که دیگر نمی خواهیم به آن فکر کنیم . البته کودکان می توانند مصرانه بر این ریخت تمرکز کنند، ولی اطرافیان اجازه چنین کاری را نمی دهند . تنها راهی که برای بشر مانده ، انضباط است . انضباط تنها عامل بازدارنده است ، ولی منظورم از انضباط امور روزمره سخت و شدید نیست . منظورم این نیست که هر روز صبح سر ساعت پنج و نیم بیدار شوی و آنقدر آب سرد روی خودت بریزی که کبود نیل شوی . ساحران انضباط را قابلیت مواجهه با مسائل حساب نشده ، در کمال آرامش ، می دانند که در شمار انتظارات ما نیست .برای آنان انضباط هنر است : هنر مواجهه با بی کرانگی است ، بی آنکه خود را ببازیم ، نه برای اینکه آنها قوی و جان سخت هستند، بلکه چون سرشار از ترس آمیخته با احترامند. - از چه نظر انضباط ساحران عامل بازدارنده است . دون خوان درحالی که چهره ام را طوری بررسی میکرد که گویی دنبال نشانه ناباوری می گشت، گفت: - ساحران می گویند که انضباط روکش تابنده آگاهی را برای پروازگر بد مزه می کند . نتیجه این است که متجاوزان گیج می شوند. روکش تابنده آگاهی که خوراکی نباشد ، جزو شناخت آنان نیست . گمان می کنم پس از آنکه گیج شود چاره دیگری برایش نمی ماند ، جز اینکه از کار شنیع خود صرف نظر کند .اگر متجاوز برای مدتی روکش تابنده آگاهی ما را نخورد ، روکش رشد میکند. برای آنکه این مطلب را کاملا ساده کنم ، می توانم بگویم که ساحران به وسیله انضباط شان متجاوزان را بقدر کفایت دور نگاه داشتند تا روکش تابنده آگاهی آنها از حد انگشتان پا بالاتر رود و به اندازه طبیعی خود بازگردد. ساحران مکزیک کهن می گفتند روکش تابنده آگاهی همچون درخت است . اگر هرس نشود ، به اندازه و حجم طبیعی خود می رسد. وقتی آگاهی به بالاتر از انگشتان پا برسد ، مانورهای عظیم ادراک بدیهی است .حقه بزرگ ساحران دوران قدیم در این بود که ذهن پروازگر را با انضباط خویش دچار دردسر کنند . آنان دریافتند که اگر با سکوت درونی ذهن پروازگر را به ستوه آورند ،انتصاب بیگانه از بین می رود و به هر یک از کارورزانی که این تمهید را به کار می برد ،این اطمینان را می دهد که ذهن خاستگاهی بیگانه دارد. به تو اطمینان می دهم که پروازگر باز میگردد، ولی مثل گذشته قوی نیست و روندی آغاز میشود که به صورت امور روزمره درمی آید و ذهن پروازگر می گریزد تا برای روزی که همیشه از بین برود ، براستی روزی اندوهناک ! روزی است که باید به وسایل خود اعتماد کنی که تقریبا هیچ است . هیچ کسی نیست که به تو بگوید چه کنی . دیگر ذهنی که خاستگاه بیگانه دارد نیست که به تو مزخرفاتی را دیکته کند که به آن عادت داشته ای ، معلم من ، ناوال خولیان به تمام کارآموزانش  تذکر می داد که این روز سخت ترین روز در زندگی ساحر است ، زیرا ذهن واقعی که به ما تعلق درد ، حاصل جمع تمام تجربیات ما پس از عمری فرمانروایی بیگانه ، محتاط ، ناامن و ناپایدار شده است . شخصا می خواهم بگویم که مبارزه واقعی ساحر در این لحظه شروع می شود . چیزهای دیگر فقط آمادگی برای این لحظه است . واقعا هیجان زده شدم . میخواستم بیشتر بدانم و با وجود این احساس عجیبی در وجودم جیغ و داد راه می انداخت که متوقف شوم . احساس تلویحاً به نتایج شوم و مجازات اشاره داشت، به چیزی همچون غضب پروردگار که به دلیل ور رفتن با چیزی که پروردگار بر آنها پوششی کشیده است ، بر من نازل می شود . نهایت کوششم را کردم تا کنجکاویم غالب آید. سرانجام صدای خودم را شنیدم که می گفتم: - منظور، منظور، منظورت از به ستوه آوردن ذهن پروازگر چیست ؟ - انضباط ، ذهن بیگانه را بیش از حد به ستوه می آورد . بنا براین ساحران به وسیله انضباط شان بر انتصاب بیگانه غلبه کردند . - مجذوب حرفهایش شده بودم . یقین داشتم که یا دون خوان مطمئنا دیوانه است یا آنکه چیزی را به من میگوید که چنان هولناک است که تنم یخ می کند . به هر حال متوجه شدم که بسرعت انرژیم را به دست آوردم تا آنچه را او گفته بود، انکار کنم . پس از لحظه ای ترس چنان زدم زیر خنده که گویی دون خوان لطیفه ای را برایم تعریف کرده بود. حتی صدای خودم را شنیدم که گفتم: - دون خوان ، دون خوان ، تو اصلاح ناپذیری . به نظر می رسید هر چیزی را که تجربه می کنم ، می فهمد . سرش را تکان داد و چشمانش را با حرکت نومیدانه کاذبی به آسمان دوخت و گفت : - من اصلاح ناپذیرم که به ذهن پروازگر که تو در خودت داری ضربه دیگری وارد می آورم . من یکی از خارق العاده ترین اسرار ساحران را بر تو فاش خواهم ساخت . من یافته ای را برایت شرح خواهم داد که هزاران سال وقت ساحران را گرفت تا آن را تایید کردند استحکام بخشیدند. مرا نگریست و با بد جنسی لبخند زد. آنگاه گفت : - ذهن پروازگر برای همیشه می گریزد اگر ساحری موفق شود نیروی نوسانی را بگیرد که ما را به عنوان توده میدانهای انرژی با یکدیگر نگاه می دارد . اگر ساحری فشار را بقدر کفایت تحمل کند ، ذهن پروازگر مغلوب می شود و می گریزد و این دقیقا همان کاری است که تو باید بکنی . انرژیی را نگاه دار که تو را به یکدیگر می پیوندد . باور نکردنی ترین واکنشی را داشتم که می شود تصور کرد . واقعاً چیزی در من طوری تکان خورد که گویی ضربه ای به او وارد آمده بود . ترسی توجیه ناپذیر سراپای وجودم را فرا گرفت که من فورا آن را به ‌زمینه مذهبی ام نسبت دادم . دون خوان گفت : - تو از غضب پروردگار می ترسی ، نمی ترسی ؟ به تو اطمینان می دهم که ترس مال تو نیست . ترس پروازگر است ، زیرا می داند که دقیقا همان کاری را میکنی که به تو می گویم . کلماتش اصلا مرا آرام نکرد . حالم بدتر شد. در حقیقت بی اختیار دچار تشنج شدم و به بهیچوجه نمی توانستم کاری کنم . دون خوان به آرامی گفت : -  نگران نباش . می دانم که این حمله ها بسرعت از بین میرود. به هر حال ذهن پروازگر هیچ تمرکزی ندارد . پس از لحظه ای ، همان طور که دون خوان پیش بینی کرده بود ، همه چیز پایان یافت . حسن تعبیر است اگر دوباره بگویم که گیج بودم ، ولی این نخستین بار در تمام زندگیم ، چه تنها و چه با دون خوان بود، که حال و روزم را نمی فهمیدم . می خواستم از روی صندلی بلند شوم و قدم بزنم ، ولی به طور مرگباری می ترسیدم . سرشار از توضیحات منطقی و همزمان نیز سرشار از ترسی کودکانه بودم . عرق سردی بر سراسر بدنم نشست و من شروع کردم به اینکه نفس عمیق بکشم . به طریقی وحشتناکترین صحنه را برای خودم پدید آورده بودم . سایه های تیره ناپایداری دور و بر من ، به هر طرفی که می گشتم ، می جهید. چشمانم را بستم و سرم را روی دسته صندلی راحتی گذاشتم و گفتم : - دون خوان ، نمی دانم چه کنم . امشب واقعا موفق شدی دخلم را بیاوری . - کشمکشی درونی تو را از هم می درد . در اعماق وجودت می دانی که قادر نیستی توافقی را رد کنی که بخش حیاتی تو ، روکش تابنده آگاهی ، به عنوان منبع تغذیه ای درک ناپذیر طبیعتا برای موجودات درک ناپذیری سرو می کند و بخش دیگر تو می خواهد با تمام قدرت در برابر این وضع مقاومت ورزد . انقلاب ساحران این است که آنها امتناع می کنند از اینکه توافقی را محترم شمرند که در آن شرکت نداشته اند . هرگز کسی از من نپرسید که آیا موافق هستم که نوع دیگری از آگاهی مرا بخورد . والدینم مرا به این دنیا آوردند تا مثل خود آنها غذاشوم و این پایان داستان است . دون خوان از روی صندلیش برخاست و به دست و پاهایش کش و قوسی داد . آنگاه گفت: - ساعت هاست که اینجا نشسته ایم . وقتش است که به داخل خانه رویم . می خواهم غذا بخورم . تو هم با من غذا می خوری ؟ نپذیرفتم . دلم آشوب بود . او گفت : - فکر میکنم بهتر است بروی و بخوابی . این حمله برق آسا تو را از پای درآورده است . نیازی به گفتن نبود . توی تختم افتادم و مثل مرده ای خوابیدم . در خانه ام تصور پروازگر ، در طی زمان ، یکی از دلمشغولیهای اصلی زندگیم بود . به حدی رسیدم که حس کردم مطلقا حق با دون خوان است . هر قدر هم کوشیدم نتوانستم به منطق او بی اعتنا بمانم . هر قدر بیشتر در این باره فکر میکردم و هرقدر با دیگران بیشتر حرف می زدم و خودم و همنوعانم را مشاهده میکردم بیشتر متفاعد می شدم که چیزی ما را برای هرگونه فعالیت یا عمل متقابل و یا هر گونه فکری ناتوان می سازد که نقطه تمرکز آن ، نفس نیست . نگرانی من و نیز نگرانی هر کسی که می شناختم یا با او صحبت کردم ، نفس بود . از آن رو که نمی توانستم هیچگونه توضیحی برای این تجانس عمومی بیابم یقین کردم که خط فکری دون خوان مناسبترین راه روشن ساختن این پدیده است . تا جایی که می توانستم خود را غرق در خواندن افسانه ها و اسطوره ها کردم . هنگام خواندن چیزی را حس کردم که هرگز قبلا احساس نکرده بودم : هر یک ازکتابهایی که می خواندم تفسیری از اسطوره ها و افسانه ها بود . در هر یک از آن کتابها ذهن متجانسی محسوس بود . سبکها متفاوت بود، ولی انگیزه ای که در پس کلمات بود،همان بود :حتی در مضامینی تجریدی همچون اسطوره ها و افسانه ها همواره نویسندگان ترتیبی داده بودند که اظهاراتی در باره خودشان بکنند. انگیزه متجانس در پس هر یک از این کتابها مضمون اعلام شده کتاب  نبود ، در عوض ، خدمت به خود ، خدمت به نفس بود . فبلا هرگز این امر را درک نکرده بودم . واکنشم را به نفوذ دون خوان نسبت دادم . پرسش اجتناب ناپذیری که از خودم می کردم ، این بود :او مرا تحت تاثیر قرار داده است که این طور ببینم یا واقعا ذهن بیگانه ای است که هر چه را انجام می دهیم به ما دیکته می کند ؟ اجبارا پذیرفتم و دوباره تکذیب کردم و دیوانه وار از تکذیب به تایید و به تکذیب رفتم . چیزی در وجودم می دانست منظور دون خوان هر چه بود، واقعیتی انرژتیکی بود ، ولی چیز دیگری در وجودم با همین اهمیت می دانست که تمام اینها مزخرف است . نتیجه نهایی کشمکش درونیم حس دلواپسی و دلهره بود . این احساس که چیزی بغایت خطرناک به طرفم روی می آورد. بررسیهای مردمشناختی گسترده ای در خصوص پروازگران در فرهنگهای دیگر انجام دادم، امانتوانستم هیچ ارجاعی درباره آنها بیابم . به نظر رسید - دون خوان تنها منبع اطلاعات درباره این موضوع است . دفعه بعد که او را دیدم فورا شروع به صحبت در باره پروازگران کردم : - نهایت کوششم را کردم که در خصوص این موضوع منطقی باشم ، ولی نتوانستم . لحظاتی هست که کاملا با تو در باره متجاوزان موافقت دارم . دون خوان تبسم کنان گفت : - توجهت را بر سایه های ناپایداری متمرکز کن که واقعا می بینی . به دون خوان گفتم که این سایه های ناپایدار یقینا به معنای پایان زندگی منطقی من خواهد بود. آنها را در همه جا می بینم . ازوقتی خانه او را ترک کرده ام ، قادر نبوده ام در تاریکی بخوابم و در نور خوابیدن اصلا ناراحتم نمی کند. به هر حال به محض آنکه چراغ را خاموش میکنم ،همه چیز در دور و برم می پرد . هرگز پیکر کاملی یا شکلی نمی بینم . تنها چیزی که می بینم سایه های سیاه ناپایدار است . دون خوان گفت: - ذهن پروازگر هنوز تو را ترک نکرده است . بشدت لطمه دیده است . نهایت کوشش را می کند که روابطش را با تو از نو برقرار کند، ولی چیزی در تو برای همیشه از آن جدا شده است . پروازگر این را می داند . خطر واقعی این است که ذهن پروازگر ممکن است به این طریق برنده شود که از تضاد بین آنچه او می گوید و من میگویم سود جوید و تو را خسته و مجبور به تسلیم کند . می بینی که ذهن پروازگر رقیبی ندارد . وقتی پیشنهاد می دهد ، خود با پیشنهاد خویش موافقت می کند و تو را وامی دارد که باور کنی کار باارزشی انجام داده ای . ذهن پروازگر به تو خواهد گفت که آنچه خوان ماتوس به تو می گوید ، چرت و پرت ناب است و آنگاه همان ذهن با همین حرفهایش موافقت خواهد کرد و تو خواهی گفت بله ، البته ، مزخرف است . این همان راهی است که او بر ما غلبه میکند. پروازگران بخش اساسی جهانند . باید آن را همان طورپذیرفت که واقعا هستند : هولناک ،‌مخوف . آنها وسایلی هستند که جهان توسط آن ما را در بوته آزمایش قرار میدهد. او گویی که از حضور من خبر ندارد ، ادامه داد: - ما کاوشهای انرژتیکی هستیم که جهان پدید آورده است و این امر به این علت است که ما مالکان انرژیی هستیم که آگاهیی دارد که جهان بدان وسیله از خویشتن خویش آگاه می شود . پروازگران مبارزه طلبان سرسختی هستند . نمی توانند در عوض چیز دیگری پذیرفته شوند . اگر ما در انجام دادن این کار موفق شویم ، جهان به ما اجازه می دهد که ادامه دهیم . دلم می خواست دون خوان بیشتر حرف بزند ، ولی او فقط گفت: - حمله برق آسا بار آخری که در اینجا بودی ، پایان یافت . فقط همینهاست که می توانی در باره پروازگر بگویی . حالا وقت شگردی از نوع دیگر است . آن شب نتوانستم بخوابم . در ساعات اول صبح به خواب سبکی فرورفتم . تا آنکه دون خوان مرا از تختم بیرون کشید و برای پیاده روی به کوهستان برد . پیکربندی سرزمین در جایی که او می زیست بسی متفاوت از صحرای سونورا بود ، ولی به من گفت که در مقایسه افراط نکنم . زیرا وقتی نیم کیلومتری راه برویم ، هر جایی در دنیا مثل دیگری است . او گفت : تماشای جاهای دیدنی مال مردمی است که در اتومبیل هستند . آنها با سرعت زیاد و بدون هیچ تلاشی از جانب خود می روند. تماشای جاهای دیدنی برای کسی که پیاده می رود ، نیست . برای مثال وفتی که اتومبیل می رانی ممکن است کوه عظیمی را ببینی که منظره اش با زیبایی آن تو را مجذوب کند . منظره همان کوه وقتی که به آن می نگری در حالی که پیاده می روی تو را به همان نحو مجذوب خود نمی کند ،‌این کار را به طرز دیگری می کند، بویژه وقتی که باید از آن بالا و یا دور آن بروی . آن روز صبح هوا خیلی داغ بود . ما در بستر خشک رودی راه می رفتیم . چیزی که این دره و صحرای سونورا مشترکا داشتند ، ‌میلیونها حشره آنها بود . پشه ها و مگسها در اطرافم مثل هواپیماهای بمب افکنی بودند که سوراخ بینی ، چشمها و گوشهایم را هدف می گرفتند . دون خوان به من گفت که به وزوز آنها توجه نکنم . با لحنی جدی گفت : - سعی نکن با دستهایت آنها را دور کنی . قصد کن که دور شوند . مانعی از انرژی به دور خودت ایجاد کن . ساکت باش و مانع از سکوت تو ساخته خواهد شد . هیچ کس نمی داند این امر چطور روی می دهد . این یکی از چیزهایی است که ساحران کهن واقعیتهای انرژتیکی می نامیدند . گفتگوی درونیت را خاموش کن . کار دیگری لازم نیست .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

مصاحبه اختصاصی با تایشا آبلار 1993


مجله ی magical blend شماره ی 40  اکتبر 1993


گسترش ریشه های تفکر باعث میشود ما دوباره درباره شیوه ای که واقعیت را تفسیر میکنیم مجددن  ارزیابی کنیم.اگرچه این موضوع  در وحله ی اول ممکن است تنها از منظر روشنفکرانه ما را تحت تاثیر قرار دهد  اما انعکاس های آن در طول زمان کار خود را در فرهنگ و تمدن ما انجام میدهد و شکل آنچه هستیم و خواهیم بو د را تغییر میدهد.

گسترش ریشه های تفکر  بندرت اتفاق می افتد چرا که مستلزم شکستن همه عادات و رسوم و سیستم فکری است.

از اواخر دهه شصت میلادی  با حضور کارلوس کاستاندا بعنوان هنرجوی ساحری و کتاب های او تحت نظر ساحر سرخپوست مکزیکی بنام دون خوان ، باعث  یک گسترش ریشه ای جالب در نحوه تفکر  درباره واقعیت شد.

کتاب او نشانه ای از تمایل به بازگشت در روزگار حاضر است.بازگشت  به آن فرهنگ انسانی ای که جادو و شگفتی و توانایی های روحی ،زنجیر  متصلب و سخت شواهد  و کلبی گرایی (فلسفه کلبیون) بر روی حقایق را از هم می شکافد.

تایشا آبلار ساحره و نویسنده ی کتاب گذر ساحران یکی از اعضای گروه کارلوس کاستاندا . در این مصاحبه درباره دودمان ساحری اش  و اینکه آنها چگونه مکانیسم انرژیه بدن را می بینند برایمان بازگو میکند." و بعضی از تکنیک های ساحری برای آزاد سازی روح و ادراک و شکستن خرد جمعی و زنجیرهای انژیکی که آنرا در بند کرده اند را با ما در میان میگذارد.

"اگر میخواهی  دانش حاضرت را از موقعیت و شرایط کریستف کلمب کنار بگذاری  سفر کن و خودت را در شرایط او قرار بده.آنگاه شروع میکنی که بفهمی اکتشاف ماه در دوران حاضر در مقابل کار او مانند یک چای عصرانه بوده است .اکتشاف ماه در مقابل کاری که کریستف کلمب انجام داد بهیچ وجه یک تفکر به راستی  ریشه ای را درگیر نکرد تنها بسط آگاهی بود."

                                                                                       رابرت پیرزین/ کتاب ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت

 

 

     میتوانی برای ما بگویی که چگونه درگیر با ساحری شدی؟

تایشا آبلار: من در دهه بیستم زندگیم با دون خوان و گروهش آشنا شدم.بیشتر زندگیه بزرگسالیه من تحت هدایت و راهنمایی  و تمرینات آنها  گذشته است.دون خوان به حلقه ای از ساحران تعلق داشت که بیست هفت ناوال یا راهنمای روحی ماقبل او بودند. هر ناوال شاگردان مخصوصی داشت که به آنها رویا بینی /کمین و شکار کردن/و تعدادی کارهای دیگر را می آموخت.تکنیک هایی که ما آموختیم یک گذشته ی تاریخی دارندکه به سیره ی طولانی ساحران  بسیار دور باز میگردد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

مصاحبه با فلوریندا دانر 1992


 

در رویا بودن مقدمه ای بر جادوگری تولتکی

 


عصرگاه در کافی شاپی در توسان،یک خانم شاد و شنگول با مدل موی عجیب پشت پیشخوان نشست و همبرگری سفارش داد.برای اذیت کردن آشپز،که به دوست سرخپوست او توجه نکرده بود با زیرکی سوسک مرده ای را بر روی گوشت قرار داد و با نفرت فریاد زد.آشپز ظرف غذا را برداشت و نگاه موشکافانه ای به زن کردو گفت   یا این سوسک از سقف افتاده نگاهی به او کرد ،یا اینکه از کلاه گیس او. قبل از اینکه زن بتواند جواب دهد او غذای دیگری را پیشنهاد داد و از رستوران تعریف کرد و زن با فروتنی مشغول لذت بردن از استیک و سیب زمینی کبابی شد اما وقتی به خوردن سالاد رسید دید که عنکبوت بزرگی دارد روی کاهو خودش را بالا میکشد به بالا که نگاه کرد دید آشپز لبخند معنی داری دارد به او میزند و برایش دست تکان میدهد . خیلی اوقات صحنه هایی اینچنین در جامعه ای که فرهنگ های مختلف برای مقبولیت و کنترل  با هم رقابت دارند روی میدهد. بهرحال برخلاف تصور این پرده آنچنان هم که بنظر میرسد درست نیست این صحنه ی معارفه به دنیایی است که بطور معمول آنرا درک نمیکنیم ،دنیایی موازی که ساکنانی دارد از بروخو های که از ساحران ماقبل اسپانیایی های فاتح در دره اوحاکا  نشاُت میگیرند.میدانید که آشپز جو کورتز نامیده میشود که همراهانش او را بنام کارلوس کاستاندا میشناسند. دوست زن هم دون خوان ماتئوس است. آشناییه فلوریندا به این دنیا که ما از ادراکمان پاکش کرده ایم دنیایی که بوسیله  قاعده وبرداشت اجتماعی پوشیده شده است ،از چشم ما رانده و فراموش شده ،موضوع سومین کتاب اوست. در رویا بودن از نشر هارپر سانفرانسیسکو 1991. در این کتاب او نقل میکند که چگونه تمام فرضیات او درباره ی فضا،زمان،واقعیت، زنانگی بوسیله گروهی که در محدوده ی بین خواب و بیداری ساکن بودند و  عمل میکردند شکسته شد.غرق شده در این دنیا در اثر انرژیه دون خوان ،کاستاندا و زنان گروه اشان ،تجربیات فلوریندا ادراکی واضح هرچند در هم آمیخته از تواناییه انسان و انرژی است. بهرحال تجربه ی او خالی از رنج نیست چرا که او میبایست همه باور ها و دانش اش را به دنیایی که اندکی قادر بدیدن اش هستند منتقل میکرد.من این شانس را دارم تا با فلوریندا درباره بیست و اندی سال که همراه دون خوان و کاستاندا ست صحبت کنم و دانستن اینکه سود زیادی در درک آنچه که معمولن از آن چشم میپوشیم هست  ساده بود . فلوریندا سرزنده و پر انرژی است و همانقدر با او صحبت کردن درباره ی دنیا های موازی ساده است که صحبت درباره سرگرمی اوقات بیکاری اش که سینما رفتن است. 

 

- خودت را چگونه معرفی میکنی و این روزها چه میکنی؟

       فلوریندا دانر: من مردم شناسی هستم که دیگر کار مردم شناسی نمیکنم ،و به درمان های غیر غربی علاقمند هستم .کار من با سرخپوستان یانومامو در آمریکای جنوبی  موضوع کتاب اول من بود "شابونو". مطالعه ی دیگر من درباره ی  یک درمانگر در جنوب ونزوئلا بود که همزمان بود با زمانیکه تازه به دنیای دون خوان وارد شده بودم و تمایل داشتم که آنرا ادامه دهم. من دیگر درگیر تحقیقات آکادمیک نیستم.  آنچه الان تلاش میکنم که به همراه دیگر افرادی که درگیر همین جستجو هستند انجام دهم ،اینست که در راه دون خوان کار و زندگی کنم. راهی که او به ما یاد داد و در میان تمام دنیاهایی که او و گروهش بر ما گشودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

مصاحبه لس آنجلس تایمز با کاستاندا 1995

Los Angeles Times - Tuesday, December 26, 1995

Tuesday, December 26, 1995 
Home Edition 
Section: Life & Style 
Page: E-4 
By: Benjamin Epstein 
Q & A: A Rare Conversation With the Magical Mystery Man

 


وقتی بنجامین اپستاین با کارلوس کاستاندا در آناهایم کالیفرنیا  گرفتار شده بود از او پرسید که آیا موافق است که با او مصاحبه ای بکند ، کاستاندا بطور غیر منتظره اورا به مهمانی نهارش دعوت کرد . در مصاحبه ای که به همراه ساندویچ پنیر و بیکن کبابی  دنیوی شده بود،کاستاندا شخصیت جذاب و خود انگیخته داشت.

اینجا مقداری از گفته های اوست.

 

پرسش :  چرا اجازه ی عکاسی وضبط صدای خودت را نمیدهی؟

پاسخ: ضبط کردن راهی برای تثبیت شما در زمان است . تنها کاری که یک ساحر نخواهد کرد بی حرکت ماندن است کلمه ی رکود ؛عکس بی حرکت؛ متضاد ساحری هستند.

 

پرسش: آیا تنسگریتی تای چی تولتک هاست؟هنر رزمی مکزیکی؟

پاسخ: تنسگریتی خارج از مرزهای سیاسی است. مکزیک یک ملت است . ادعای منشاء بودن اش بی معنی است. مقایسه تنسگریتی با تای چی و یوگا ممکن نیست. هم از نظر خاستگاه و هم هدف متفاوت است . خاستگاه و هدف  تنسگریتی   شمنی است. 


پرسش: مسیح کجای اینها جا میگرد؟ بودا چطور؟

پاسخ:آنها ایده آل ها هستند. بیش از اندازه بزرگ هستند، خیلی غول آسا هستند که واقعی باشند . آنها خدایان اند. یکی پرنس بودیسم است و دیگری پسر خداست . ایده آل سازی در حرکتی واقعگرا جایی ندارد. تفاوت دین با  سنت شمنیزم در این است که چیزهایی که شمنیزم با آنها سروکار دارد بشدت عملی است . حرکات جادویی تنها یک منظر آن است.

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

تونال و ناوال

دسته بندی : تونال و ناوال

«تونال»  همان دنیایی است که در حال حاضر می­شناسیم

و ساخته و پرداخته ذهن ماست و بهره ای از واقعیت ندارد


«ناوال»  همان حقایق پشت پرده ­ای است

که در سیر و سلوک به شیوه ساحری کشف میشود



تونال

تونال سازمان دهنده دنیاست. شاید بهترین وصف برای کار برجسته اش این است که بگویم ، وظیفه تنظیم آشفتگی های دنیا بر شانه های او قرار دارد. مبالغه نیست اگر انسان مثل ساحران ادعا کند که همه ی چیزهایی را که می داند و انجام می دهد کار تونال است. در این لحظه مثلا تونال تو است که سعی می کند مکالمه ما را بفهمد. بدون وجود آن تنها صدای خارق العاده و اداهای حرف زدن است که در آن صورت تو کوچکترین چیزی از آنچه که می گویم، نمی فهمیدی . تونال سرپرستی است که از چیز با ارزشی محافظت و حمایت میکند. آن چیز تمامیت هستی ما است و به همین علت در اعمالش دارای خصوصیات ذاتی چندی است، چون زیرک و محیل و حسود بودن. از آنجایی که اعمال او مهمترین قسمت زندگی ما هستند، پس جای تعجب نیست که در وجود هر کدام از ما از یک سرپرست، محافظی بسازد.

-  تونال همه ی آن چیزهایی است که ما هستیم، نام ببر! هر چیزی که برایش کلمه ای داریم تونال است و از آن جایی که تونال زاییده ی اعمال ماست، بدیهی است که هر چیزی در قلمرو آن قرار می گیرد.

-  تونال همه ی آن چیزهایی است که می دانیم و من فکر می کنم که همین بخودی خود دلیلی کافی باشد که چرا تونال مفهومی چنین برتر دارد.

-  تونال همه چیزهایی است که ما میدانیم و این نه تنها شامل همه ی ما به عنوان آدمیان می شود، بلکه شامل تمام چیزهایی می شود که دنیای ما را تشکیل می دهند. می توان گفت تونال آن چیزهایی است که چشم بر آنها می افتد و درست از لحظه ی تولد ما سعی می کنیم آنها را بپرورانیم. در همان لحظه ای که اولین نفس را می کشیم، برای تونال نیز اقتدار تنفس می کنیم. به همین جهت تونال هر بشری با تولد او به هم پیوسته است. این نکته را بایستی همیشه به خاطر داشته باشی، زیرا برای درک این مطالب اهمیت زیادی دارد. تونال با تولد شروع و به مرگ ختم می شود.

-  تونال دنیا را می سازد. این فقط اصطلاحی است. تونال نمی تواند چیزی را خلق کند یا تغییر دهد، اما دنیا را می سازد، برای اینکه وظیفه اش قضاوت و ارزیابی کردن و شاهد بودن است. من می گویم تونال دنیا را می سازد، چون شاهد آن است و بنابر قواعد و قوانین خود آن را ارزیابی می کند. تونال به طریق عجیبی خالقی است که چیزی را نمی تواند خلق کند. به عبارت دیگر تونال قواعد و قوانینی را ایجاد می کند که از طریق آنها دنیا درک می شود. به هر حال به زبان دیگر دنیا را می آفریند.

 

ناوال

-  ناوال تنها قسمتی از ماست که به هیچ وجه با آن سر و کاری نداریم.

-  ناوال قسمتی از ماست که هیچ بیانی ، هیچ کلمه ای ، هیچ نامی ، هیچ احساسی و هیچ شناختی برایش وجود ندارد.

-  ناوال آنجایی است که اقتدار می پلکد. از لحظه ای که متولد می شویم، حس می کنیم از دو قسمت تشکیل شده ایم. درست در لحظه تولد و کمی بعد از آن ، ما تماماً ناوال هستیم. بعد حس می کنیم که برای عمل کردن به مانندی در مقابل آنچه که داریم محتاجیم. کمبود ما تونال است و به محض شروع به ما احساس نا تمام بودن را می دهد. سپس تونال شروع به رشد می کند و برای عملکرد ما به منتهی درجه اهمیت می رسد، آنقدر مهم که درخشش ناوال را تیره می کند و آن را در هم می شکند. از این لحظه ما به تونال بدل میشویم و هر کاری که از این به بعد انجام می دهیم ، در واقع تقویت این احساس کهن ناتمام بودن است، احساسی که از لحظه تولد همراه ماست و مرتباً می گوید برای تکمیل خود احتیاج به بخش دیگری دارد. درست از همین لحظه که ما تماماً تونال می شویم ، شروع به جفت ساختن می کنیم. دو سوی خود را حس می کنیم، ولی همیشه آنها را فقط جزو اجزای تونال به حساب می آوریم و می گوییم که این دو قسمت ما ، بدن  و روح هستند، یا ذهن و ماده، یا نیک و بد و یا خدا و شیطان. اما هیچگاه نمی فهمیم که ما موضوع های جزیره مان را به صورت زوجهایی در می آوریم، درست مثل موقعی که ما چای و قهوه، نان و پنیر، فلفل و نمک را به صورت زوج نام می بریم. منظورم این است که ما موجودات مضحکی هستیم، کورمال کورمال در تاریکی می رویم و در کمال حماقت فکر می کنیم همه چیز را می فهمیم.


                                                                                                                                                                 افسانه های قدرت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز