آموزه هایی از مسیر معرفت سالکان مبارز

جایگاه بی ترحم

دسته بندی : جایگاه بی ترحم


جایگاه بی ترحم یکی از جایگاه های بی اندازه مهم پیوندگاه است. در حقیقت اگر پیوندگاه از جای اصلی و همیشگی خود حرکت کرده و به این نقطه برسد شخص دچار بیرحمی می شود. اما این بی رحمی در طریقت سالکان معنای ویژه ای دارد.

بیرحمی دلسوزی نکردن به حال خود است و نه رفتاری ظالمانه با دیگران.بیرحمی حالتی از بودن است. سطحی از قصد است که ناوال به آن رسیده و از آن به عنوان حرکت پیوندگاه خود یا کارآموزش و یا برای کمین و شکار استفاده می کند.

بی رحمی مبارزه ی سالک است ، مبارزه ای علیه «‌من »‌انفرادی که انسان را از اقتدارش محروم داشته است.دلسوزی به حال خود بزرگترین دشمن بشر و سرچشمه ی بدبختی هاست. بدون دلسوزی برای خویش انسان هرگز نمی توانست این چنین خودبزرگ بین باشد که هست.اما ساحران دریافتند که به محض آنکه پیوندگاه حرکت کند خودبزرگ بینی خرد می شود و تصویر خود دیگر نمی تواند دوارم بیاورد.در حقیقت بدون تمرکز بر تصویر خویش ، آنها حس غمخواری و ترحم برای خود و همراه با آن خودبزرگ بینی را از دست می دهند.

برای ساحر بی رحمی ظلم نیست. بیرحمی ضد ترحم و دلسوزی به حال خود یا خودبزرگ بینی است.بیرحمی متانت است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

جایگاه معرفت خاموش

دسته بندی : جایگاه معرفت خاموش


طبق گفته ی دون خوان همه ی ما معرفت خاموش داریم.چیزی که تسلط کامل و شناخت کامل از هر چیز را دارد، ولی به هر حال نمی تواند فکر کند و به همین دلیل آنچه را می داند نمی تواند بر زبان آورد.ساحران معتقدند که وقتی انسان از این شناخت خویش آگاه شد و خواست تا از آنچه که می داند نیز با خبر باشد، بینش آنچه را می دانست از دست داد. این معرفت خاموش را که نمی توانی وصف کنی چیزی جز «قصد» ، روح ، تجرید نیست.انسان فقط مرتکب این اشتباه می شود که می خواهد این معرفت را مستقیماً ، همان طور که چیزهای دیگر را در زندگی می فهمد ، دریاید. هر قدر بیشتر بخواهد ، معرفت فانی تر می شود.

متاسفانه انسان معرفت خاموش را فدای دنیای خرد کرد، هر چه انسان بیشتر به دنیای خرد بچسبد «قصد» فانی می شود.

انسان امروزی که در بین منیت های خود سردرگم است ، با دور شدن از سرچشمه که همان معرفت خاموش است چنان خود را نومید می یابد که جز بیان نومیدی به طرزی جابرانه و اعمال بدبینانه و عیبجویانه ی خود گریزی ندارد.

دو خوان مدعی بود که دلیل بدبینی و نومیدی انسان ، باقیمانده ی ناچیز معرفت خاموش در وجود اوست. این باقیمانده ی ناچیز دو کار انجام می دهد: نخست آنکه اطلاع مختصری درباره ی پیوند کهن او با سرمنشأ هر چیز به وی می دهد و دوم آنکه انسان را وا می دارد تا حس کند که بدون این پیوند ، او هیچ امیدی به صلح و آرامش ، خوشنودی و کمال ندارد.بنابراین مبارزه برای سالک ، ستیزه ای علیه «من انفرادی» است که انسان را از اقتدارش و از معرفت خاموش محروم کرده است.

در مواضع پیوندگاه اولین نقطه جایگاه خرد است، دومین نقطه جایگاه بی ترحم و سومین نقطه جایگاه معرفت خاموش است. بشریت در اولین نقطه یعنی خرد است ، ولی در هر انسانی پیوندگاه مستقیماً در جایگاه خود قرار ندارد.کسانی که پیوندگاهشان درست در همان نقطه است راهبران بشریت اند. اغلب نیز انسانهایی گمنامند که نبوغ آنها به کارگیری خرد و عقلشان است. زمانی بشریت در سومین نقطه بوده است ، بعدها انسان به سوی نقطه ی خرد حرکت کرد.بشریت بیشترین قسمت تاریخ خود را در موضع جایگاه خاموش سپری کرده است و همین امر موجب دلتنگی شدید ما برای آن موضع است.اما نکته حائز اهمیت آنکه فقط کسانی که نمونه ی کامل خرد هستند می توانند به آسانی پیوندگاه خود را حرکت دهند تا معیار معرفت خاموش شوند.پل یک طرفه که از معرفت خاموش به سوی خرد می رود ، اشتیاق نام دارد. این اشتیاقی است که مردان واقعی معرفت خاموش در مورد منشاء آنچه می دانند داشتند. پل یک طرفه ی دیگر ، از خرد به معرفت خاموش را «فهم ناب» نامیده اند. این آن شناختی است که بر مردان خرد فاش ساخت که «خرد» فقط جزیره ای در دریای بی پایان جزایر است. انسانی که هر دو پل او کار کند ، ساحر است که در تماس مستقیم با روح ، آن نیروی حیاتی است که هر دو وضعیت را امکان پذیر می سازد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

پیوندگاه

دسته بندی : پیوندگاه

 

 دون خوان، آگاهی را به حبابی نورانی مربوط می سازد که در پس گردن، کنار کتف راست انسان قرار گرفته است و او آن نقطه را (نقطه تجمع) یا (پیوندگاه) می نامد.پیوندگاه فیوضات درونی و بیرونی را برای همسویی برمی گزیند. همسویی ویژه ای که ما آن را به عنوان دنیا مشاهده و درک می کنیم ، ناشی از نقطه ی خاصی است که پیوندگاه در آن نقطه و در پیله ما قرار گرفته است. اگر شخص به اندازه ی کافی انرژی داشته باشد پیوندگاهش از جایگاه عادی حرکت کرده و تابش آگاهیش به فراسوی آستانه ی معینی رفته  که در این حالت ترس از بین می رود. بینندگان‌ کهن‌ کشف‌ کردند که‌ پیوندگاه‌ در جسم‌ مـادی‌ نیســـت‌، بلکه‌ در پوسته‌ فروزان‌ و در درون‌ پیله‌ است‌. ناوال این نقطه را از درخشندگی شدید آن تشخیص می دهد و به جای ضربه زدن آن را هل می دهد. نیروی فشار در پیله گودرفتگی ایجاد می کند و مثل ضربه ای بر کتف راست احساس می شود، ضربه ای که تمام هوا را از ریه بیرون می راند. معمولاً ضربه ی ناوال به پیله ی درخشانی که در اثر درون اندیشی سخت شده است ، هیچ تاثیری نمی کند. می توان تابش آگاهی را که توسط گودرفتگی به وجود آمده است ، ابرآگاهی گذرا نامید، زیرا فیوضاتی را برمی گزیند که در مجاورت فیوضات عادی هستند، در نتیجه تغییر ناچیزی رخ می دهد. با وجود این ، این جا به جایی توانایی عظیمی در فهمیدن ، در تمرکز و مهمتر از همه در فراموش کردن ایجاد می کند.اگر پیوندگاه از آستانه ی معینی فراتر رود ، دنیا محو می شود و دیگر آن چیزی نیست که به عنوان انسان آن را مشاهده می کنیم.


ببیندگان دیدند که پیوندگاه در پیله ی موجودات زنده محل ثابتی ندارد و در اثر عادت در این نقطه بخصوص ثابت شده است. از این رو کوشش بیش از حد آنها اعمال و امکانات عملی نوینی را به وجود آورد. آنها با این کوشش بسیار می خواستند به عرف و عادات نوینی دست یابند. نکته مهم این است که این نقطه می تواند از درون حرکت کند و بشر خود می تواند موجب این جابجایی شود. بینندگان می گویند فن این کار در آگاهی است. ابتدا شخص باید آگاه شود که دنیایی که ما مشاهده می کنیم ، نتیجه قرار گرفتن پیوندگاه در محل خاصی از پیله است. به محض آنکه این مطلب فهمیده شد ، پیوندگاه می تواند به دلخواه به نتیجه ی عادات نوین جابه جا شود. در حقیقت پیوندگاه انسان در محل معینی از پیله ظاهر می شود ، زیرا عقاب این چنین فرمان می دهد ، ولی محل دقیق آن را عادت تعیین می کند، یعنی تکرار اعمال. ابتدا می آموزیم که می تواند در آنجا جای گیرد و سپس خودمان به آن فرمان می دهیم که در آنجا بماند. فرمان ما بدل به فرمان عقاب می شود و پیوندگاه در این مکان ثابت می گردد.

 

 

 

 

و اما شخصی که ثبات پیوندگاهش را از دست داده است ، اگر سالک مبارزی نباشد ، فکر می کند که می خواهد عقلش را از دست بدهد و اگر سالک مبارز باشد که می داند دیوانه شده است و صبورانه انتظار می کشد. سلامت جسم و روح یعنی که پیوندگاه ثابت است. وقتی که پیوندگاه جابجا می شود ، به این معنی است که شخص به معنای واقعی کلمه دیوانه شده است .

برای سالکی که پیوندگاهش جابجا شده است دو راه وجود دارد : یکی اینکه قبول کند که بیمار است و مثل دیوانه ها رفتار کند و نسبت به دنیاهای عجیب که دگرگونیش به او می نمایاند، واکنش احساساتی نشان دهد. دیگر اینکه خونسرد و تالم ناپذیر بماند و بداند که پیوندگاه روزی به محل اصلی خویش بازخواهد گشت. اما اگر پیوندگاهش بازنگردد یا او از دست رفته است زیرا پیوندگاهش هرگز نمی تواند دنیا را آنچنانکه ما می شناسیم بسازد و یا بیننده ی بی همتایی می شود که سفرش را به سوی ناشناخته آغاز کرده است و این که کدام حالت برای شخص پیش آید بستگی به انرژی و بی عیب و نقصی سالک دارد. سالک بی عیب و نقص عقل خود را از دست نمی دهد. آنها تالم ناپذیر می مانند.سالکان بی عیب و نقص ممکن است دنیاهای وحشتناکی ببینند و با وجود این لحظه ای بعد با دوستانشان یا بیگانگان لطیفه ای بگویند و بخندند.

به هر صورت وضعیت پیوندگاه تعیین می کند که حواس ما چه چیزی را مشاهده و درک کند.اگر پیوندگاه فیوضات درون پیله را در وضعیتی غیر از وضعیت عادی آن همسو کند ، حواس بشری به طرق وصف ناپذیری درک و مشاهده خواهد کرد.

 یکی از اسرار آمیزترین جنبه های معرفت بینندگان تاثیرات باورنکردنی سکوت درونی است. به محض دست یافتن به سکوت درونی ، قید و بندی که پیوندگاه را به محل ویژه ی آن مرتبط می سازد ، شروع به گسستن می کند و پیوندگاه آزاد می گردد و حرکت می کند اما گفتگوی درونی وضعیت پیوندگاه را در محل اولیه ی خود ثابت می کند و اگر شخص بتواند به سکوت درونی دست یابد همه چیز ممکن می شود.گفتگوی درونی جریانی است که  وضعیت پیوندگاه را محکم تر می کند ، زیرا این وضعیتی قراردادی است و نیازمند تقویتی پایدار .بنابراین یکی از مواردی که به جابه جایی پیوندگاه کمک می کند ، قطع گفتگوی درون است.

از دیگر موارد می توان به خستگی ، گرسنگی تب و نظایر آن نیز اشاره کرد و البته اینگونه موارد صرفاً منجر به جابه جایی پیوندگاه از یک سو به سوی دیگر در عرض نوار انسانی فیوضات می شود و نه جا به جایی در اعماق.

 

تفاوت بین حرکت و جا به جایی پیوندگاه :

حرکت تغییر ژرف موضع است ، تغییری چنان شدید که پیوندگاه ممکن است حتی به نوارهای دیگر انرژی در درون کل توده ی درخشان میدانهای انرژی ما برسد. هر نوار انرژی، معرف جهانی به کلی متفاوت است که می تواند درک و مشاهده شود.

اما جا به جایی ، حرکت کوچکی در درون نوار میدانهای انرژی است که ما همچون دنیای روزمره درک و مشاهده می کنیم.

آنچه که در طریقت ساحران و از دیدگاه بینندگان نوین حائز اهمیت است ، حرکت پیوندگاه است و نه جابه جایی آن .

 

جابه جایی تحتانی :

حرکت پیوندگاه به سمت زیرین جایگاه عادی را «جابه جایی تحتانی » می نامند. آنجا قلمرو حیوانی است و اگر پیوندگاه به آن سمت حرکت کند شخص می تواند به شکل هر حیوانی که بخواهد تغییر شکل دهد اما خوشبختانه پیوندگاه مدت زیادی در آنجا نمی ماند.گر چه پایین رفتن آسانترین کارهاست ولی خلاف منافع سالکین است. بینندگان کهن یقین داشتند که با حرکت پیوندگاهشان به آن نقطه ی ویژه ، خصوصیات حیوان مورد انتخاب خود را به دست می آورند، خصوصیاتی چون حیله گری ، چالاکی ، درنده خویی و ....

جابه جایی تحتانی برای هر بیننده ای اتفاق می افتد ولی بتدریج که پیوندگاه به سمت چپ حرکت می کند ، چنین جابه جایی کمتر رخ می دهد. هر وقت این جابه جایی انجام گیرد ، قدرت بیننده ای که چنین تجربه ای برایش اتفاق می افتد به طور قابل توجهی کاهش می یابد. برای از بین بردن این اشکال وقت و نیروی فراوانی لازم است.این ضعفها به طور خارق العاده ای «بیننده» را ترشرو و کوتاه فکر می سازد و در موارد خاصی بیش از حد منطقی .

دچار شدن به چنین وضعیتی به تمایلات درونی سالک مرتبط است . مردان و زنان منضبط به چنین جابه جایی تمایل کمتری دارند. بینندگان مونث بیشتر از بینندگان مذکر به جابه جایی تحتانی تن می دهند، ولی قادرند به آسانی از این وضعیت بیرون آیند، در حالی که مردان به طور خطرناکی در آن تاخیر می کنند. دون خوان برای دور بودن از چنین شرایطی برای مردان بیست و چهار ساعت و برای زنان بیست و سه ساعت هوشیاری نسبت به اعمالشان توصیه می کند.

 

 مواضع پیوندگاه :

«معرفت خاموش» موضع کلی پیوندگاه است که در اعصار کهن جایگاه عادی آن بوده ، ولی به دلایلی که مشخص کردن آنها ناممکن است از این محل خاص دور و در محل جدیدی مستقر شده است که «خرد» نامیده می شود.جایگاه بی ترحم موضع دیگری از پیوندگاه است که پیشرو معرفت خاموش بوده و اکنون موضوع دیگری که «جایگاه دلواپسی» نام دارد پیشرو خرد است.

 
 

موارد جا به جایی پیوندگاه :

- سر و کار داشتن با خرده ستمگران

- قطع گفتگوی درون و دستیابی به سکوت درونی

- خستگی ، گرسنگی ، تب، بیماری  و نظایر آن

- عشق ، ترس ، نفرت

- حضور در مکانهای اقتدار

- تجربه ی مرگ و یا دیدن صحنه ی مرگ

- گیاهان اقتدار

- رویاها

مشکل ترین چیز در طریقت سالکان به حرکت درآوردن پیوندگاه است . این حرکت فرجام جستجوی سالکان است ، در طریقت سالکان جابه جایی پیوندگاه همه چیز است.

پیوندگاه سالکان به خاطر فعالیتهایشان در لحظه ای معین به طرف چپ حرکت می کند ، این حرکت دائمی است که نتیجه ی آن ، احساس عجیب کناره جویی ، خویشتن داری و یا حتی بیقیدی است. این حرکت پیوندگاه باعث همسویی جدید فیوضات می شود. این آغاز یک رشته جابه جایی مهمتر است. بینندگان این جابه جایی آغازین را به حق از دست دادن شکل انسانی می نامیدند، زیرا حرکت اجتناب ناپذیر پیوندگاه را از محل اصلی  آن پی ریزی می کند و نتیجه اش فقدان همیشگی وابستگی به نیرویی است که ما انسانها را می سازد.

ساحری هیچ روش و مرحله ای ندارد، تنها امر مهم جا به جایی پیوندگاه است و هیچ روشی نمی تواند موجب وقوع این امر شود. پدیده ای است که خودبه خود رخ می دهد.ناوال با کمک به نابودی آینه ی خودبینی پیوندگاه را می فریبد و به حرکت در می آورد، ولی تنها کاری است که می تواند انجام دهد. حرکت دهنده ی واقعی ، روح است و روح مطابق با بی عیب و نقصی یا کمال ناوال ، خود را بیان می دارد. روح می تواند صرفاً با حضور ناوالی بی عیب و نقص پیوندگاه را حرکت دهد.

 





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

قانون ناوال

دسته بندی : قانون ناوال

 

قدرتی که سرنوشت موجودات زنده را رقم می زند، عقاب نامیده می شود. نه به خاطر اینکه عقاب است و یا ربطی به عقاب دارد، بلکه به نظر «بیننده» چون عقاب قیرگون عظیمی پدیدار می شود که همچون عقاب ایستاده و بلندی آن سر به فلک کشیده است.

هنگامی که بیننده به این سیاهی، به این عقاب خیره می شود، چهار پرتو درخشان نشان می دهند که عقاب چگونه است. اولین پرتو که به پرتو آذرخش می ماند به «بیننده» کمک می کند که خطوط اصلی بدن عقاب را بشناسد: سفیدیهای لکه مانندی هستند که به بال و پر و چنگالهای عقاب شباهت دارند. دومین پرتو نور، سیاهی مواج بال و پر زدنی را مشخص می کند که مانند بال زدن عقاب به نظر می رسد. با سومین پرتو درخشان، بیننده، چشم درنده نافذی را می بیند. چهارمین و آخرین پرتو درخشان آنچه را که عقاب انجام می دهد، فاش می سازد. 

 

*******************

قانون ناوالهای چهار شاخه

 

عقاب آگاهی تمام موجوداتی را که لحظه ای پیش روی این کره خاکی زندگی می کردند و هم اکنون مرده اند، را می بلعد. موجوداتی که چون ازدحام بی پایان کرمهای شب تاب بر منقارش تاب می خورند تا صاحب خود را که عامل حیات بخشی آنها بوده است، ملاقات کنند. عقاب همچون دباغی که پوست را پهن می کند، این شعله های کوچک را باز و صاف می کند و سپس به مصرف می رساند، زیرا آگاهی غذای عقاب است. 

 

عقاب، قدرتی که سرنوشت موجودات زنده را رقم می زند، همه آن موجودات زنده را همزمان و همطراز منعکس می کند. بنابر این برای انسان هیچ راهی وجود ندارد که از درگاه عقاب طلب لطف و مرحمت کند و امید به بخشایش او داشته باشد. بخش انسانی عقاب برای به حرکت در آوردن کل، بیش از حد ناچیز است.   
تنها از روی اعمال عقاب، بیننده می تواند بگوید او چه می خواهد. گرچه عقاب تحت تاثیر کیفیات موجودات زنده قرار نمی گیرد، ولی به هر یک از این موجودات هدیه ای می دهد، هر یک از آنان اگر بخواهد، به شیوه خود و بنابر حق خود قدرت نگهداری پرتو آگاهی، قدرت سرپیچی از ندای مرگ و بلعیده شدن را دارد. به هر یک از موجودات زنده اگر بخواهد، اقتداری اعطا می شود که روزنه ای را به سوی آزادی جستجو کند و از میان آن بگذرد. بر بیننده ای که آن روزنه را می بیند و بر موجوداتی که از میان آن می گذرند، روشن است که عقاب به منظور جاودانه ساختن آگاهی، این هدیه را اعطا کرده است. 

 

عقاب ناوال را آفرید تا موجودات زنده را به آن روزنه هدایت کند. ناوال موجود دوگانه ای است که قانون را بر او فاش کرده اند. ناوال به هر شکل که باشد، یک انسان، یک حیوان، یک گیاه یا هر چیز زنده دیگری، به موجب دو گانه بودنش موظف است آن گذرگاه نهایی را جستجو کند. 

 
ناوال به صورت جفت است، مذکر و مونث. یک مرد دوگانه و یک زن دو گانه، تنها پس از آنکه قانون به آنها آموخته شد و هر یک از آنها آن را درک کرد و تمام و کمال پذیرفت، ناوال می شود. 

 به چشم «بیننده» یک ناوال مرد یا زن مثل تخم مرغی با چهار قسمت می نماید. برخلاف یک انسان معمولی که تنها دو سو دارد، سوی چپ و راست، سوی چپ ناوال به دو بخش طویل و سوی راست او نیز به دو بخش قسمت شده است. 

 

عقاب اولین ناوال مرد و زن را به عنوان «بیننده» آفرید و بی درنگ آنها را به دنیا فرستاد تا ببینند. به آنها چهار سالک مونث داد که «کمین کننده و شکارچی» بودند. سه سالک و یک پیک مذکر موظف بودند آنها را تغذیه کنند، پرورش دهند و به سوی آزادی هدایت کنند. 

 

***********

 سالکان زن چهار جهت اصلی نامیده می شوند، چهار گوشه یک مربع، چهار خلق و خوی متفاوت، چهار باد، چهار شخصیت مختلف زنانه که در نژاد بشر وجود دارد. 

 

 اولی، مشرق است. نظم نامیده می شود. خوش بین، زنده دل، ملایم و مصمم چون نسیمی مداوم است. 


دومی، شمال است. نیرو نامیده می شود. کاردان، رک و صریح، سر سخت چون باد شدید است. 


سومی، مغرب است. احساس نامیده می شود. درون گرا، اندوهناک، مکار و حیله گر و چون تندباد سرد است. 


چهارمی، جنوب است. رشد نامیده می شود. مغذی، بلند آوا، کمرو، گرم چون باد داغ است. 

 

***********

  سه سالک مذکر و پیک، معرف چهار نمونه کردار و خلق و خوی مردانه هستند. 
اولی، خردمند است. دانش پژوه، شریف، امین و متین است و خود را کاملا وقف وظیفه خویش، هر چه که می خواهد باشد، کرده است. 

 

دومی، مرد عمل است. بیش از حد دمدمی، همدمی بسیار شوخ و متلون است. 

 

سومی، سازمان دهنده پشت صحنه است، مردی اسرار آمیز و ناشناختنی. درباره او چیزی نمی توان گفت، زیرا که او درباره خود هیچ چیز بروز نمی دهد. 

 

پیک، چهارمین نمونه است. همراه، کم سخن و محزون است که به تنهایی کاری از او ساخته نیست و اگر به طور صحیح هدایت شود، خیلی خوب عمل می کند. 

  

 ***********

  برای آسانتر کردن چیزها، عقاب به ناوال مرد و زن نشان داد که هر یک از این انواع، نشانه های ویژه ای در جسم فروزان مردان و زنان این دنیا دارند. 

 

دانش پژوه گودرفتگی کمی دارد، گودی درخشانی در شبکه خورشیدیش. این گودی در بعضی از مردان چون توده ای از درخشندگی شدید می نماید که گاهی اوقات مانند آئینه بدون بازتابی صاف و براق است. 

 

مرد عمل الیافی دارد که از حوزه اراده ناشی می شود. تعداد الیاف بین یک تا پنج است. کلفتی این الیاف می تواند بین نازکی نخ و یا ضخامت شاخک تازیانه واری باشد که طول آن تا دو نیم متر می رسد. در بعضی از مردان، حتی سه رشته می تواند رشد کند و به صورت شاخک در آید. 

 

مرد پشت صحنه با هیچ نشانه ویژه ای شناخته نمی شود مگر با تواناییش، توانایی در ایجاد کاملا غیرارادی انفجار قدرتی که به طور موثر مانع دقت بینندگان می شود. در حضور چنین مردانی، «بیننده» بجای دیدن، خود را غرق در جزئیات بی ربط می یابد. 

 

همراه هیچ شکل مشخصی ندارد. برای «بیننده» چون تابش روشنی در پوسته بی عیب فروزان به نظر می رسد. 

 

در قلمرو زنان، شرق با لکه های ناچیز در فروزندگیش به چشم می خورد. گاهی اوقات نیز چون لکه های کوچک رنگ باخته ای است. 

 

شمال تشعشعی چون خورشید دارد، تابشی قرمز رنگ، کم و بیش شبیه حرارت ساطع می کند. 

 

مغرب در غلاف لطیفی احاطه شده است، غلافی که ظاهر او را تیره تر از دیگران می نمایاند. 

 

جنوب برق متناوبی دارد. لحظه ای می درخشد و بعد تیره می شود تا دوباره بتابد. 

 

ناوال مرد و زن در جسم درخشان خود دو حرکت متفاوت دارند. سوی راست موج می زند و سوی چپ می چرخد. 

 

از لحاظ شخصیت، ناوال مرد، پشتیبان، استوار و با ثبات است. ناوال زن موجودی است در جنگ و در عین حال در آرامش، بدون هیچ کوششی همیشه آگاه است. 

 

هر دو گروه بازتاب چهار شیوه رفتاری چهار نوع مرد و چهار نوع زن هستند. 

 

اولین فرمانی که عقاب به ناوال زن و مرد داد این بود که به تنهایی چهار سالک مونث دیگر، یعنی چهار جهت بیابند که کاملا المثنای کمین کنندگان و شکارچیان، ولی رویابین باشند. 

 

رویابینها به چشم «بیننده» چون موجوداتی به نظر می آیند که پیشبندی از تارهایی شبیه مو در بخش میانی بدن دارند. کمین کننده و شکارچی نیز نشانه مشابهی دارند ولی پیش بند در آنها از الیاف نیست، بلکه از تعداد بیشماری بر آمدگی کوچک گرد است. 

 

هشت سالک مونث به دو گروه تقسیم شده اند که سیاره چپ و راست نامیده می شود. سیاره راست متشکل از چهار کمین کننده و شکارچی و سیاره چپ متشکل از چهار رویابین است. 

 

عقاب به سالکان هر یک از سیاره ها قانون وظیفه خاص خودشان را آموخت؛ به شکارچیان کمین کردن و به دام انداختن را، و به رویابینان رویا دیدن را. 

 

دو سالک مونث هر یک از جهات، با یکدیگر زندگی می کنند. آنها چنان شباهتی به هم دارند که یکی بارتاب دیگری است و تنها با بی عیب و نقص بودن می توانند در بازتاب خویش آرامش خاطر و دلگرمی بیابند. 

 

چهار رویابین یا چهار کمین کننده شکارچی، تنها وقتی گردهم می ایند که بخوهند وظیفه طاقت فرسایی را به انجام برسانند، ولی تنها تحت شرایط خاصی چهار نفر از آنها اجازه دارند دست به دست هم دهند، زیرا تماس آنها، آنان را به صورت وجود واحدی در می اورد و این تنها در موارد نیاز بیش از حد باید مورد استفاده قرار گیرد، یاد در لحظه ای که آنها این دنیا را ترک می کنند. 

 

دو سالک مونث هر یک از جهات، در هر ترکیب مورد لزوم به یکی از مذکرها می پیوندند. بدین ترتیب مجموعه ای از چهار خانوار را می شازند که قادر است هر تعداد سالکی که مورد نیاز باشد، در خود جای دهد. 

 

سالکان مذکر و پیک می توانند واحد مستقلی از چهار مرد بسازند و یا می توانند بنابر ضرورت به تنهایی عمل کنند. 
سپس به ناوال و گروهش فرمان داده شد که سه پیک دیگر پیدا کنند. این سه پیک می توانستند مذکر یا مونث و یا مختلط باشند، ولی پیکهای مذکر باید از نوع مردان چهارم، یعنی همراه و مونث ها باید از نوع جنوب می بودند. 

 

عقاب برای اطمینان از اینکه ناوال مرد، گروهش را به سوی آزادی رهنمون شود و از طریقتش منحرف نگردد یا فاسد نشود، ناوال زن را به دنیای دیگر برد تا به عنوان برج دیده بانی به کار آید و گروه را به سوی روزنه هدایت کند. 
سپس به ناوال و سالکانش فرمان داده شد تا فراموش کنند. 

 

آنها به تاریکی فرستاده شدند و وظایف جدیدی برایشان وضع گردید: وظیفه به یاد اوردن خویشتن را، و به یاد آوردن عقاب را. 

 


فرمان فراموشی چنان نیرومند بود که همه از هم گسیختند. دیگر به یاد نیاوردند که چه کسانی بودند. قصد عقاب این بود که اگر آنها بتوانند دوباره خود را به یاد آورند، خویشتن خویش را می یابند و تنها در آن هنگام توانایی و تداومی را که برای جستجو و سفر نهایی خود نیاز دارند، به دست می اورند. 

 

آخرین وظیفه آنان پس از دست یافتن به خویشتن خویش این بود که جفت جدیدی از موجودات دوگانه بیابند و با الهام قانون به آنان، انها را به ناوال مرد و ناوال زن جدیدی بدل کنند. و به محض آنکه اولین ناوال مرد و زن گروه کوچکی آماده کردند، بایستی به جفت جدید ناوال، چهار سالک مونث کمین کننده و شکارچی، سه سالک و یک پیک مذکر می دادند. 

 

هنگامی که اولین ناوال و گروهش آماده عبور از گذرگاه شدند، اولین ناوال زن منتظر آنها بود که راهنمائیشان کند. بعد به آنها فرمان داده شد که ناوال زن جدید را با خود به دنیای دیگر ببرند تا برای گروهش چون برج دیده بانی خدمت کند و ناوال مرد جدید در دنیا بماند تا این دوره گردش تکرار شود. 

 

در طول اقامت ناوال در این دنیا، حداقل 16 نفر تحت رهبری او هستند: هشت سالک زن، چهار سالک مرد که ناوال هم جز آنهاست و سرانجام چهار پیک. در لحظه ترک این دنیا، هنگامی که ناوال زن جدید با آنهاست، تعدادشان هفده نفر است. اگر اقتدار شخصی او اجازه دهد که سالکان بیشتری داشته باشند، آن گاه با مضربی از چهار به تعداد آنها اضافه می شود.

 

منبع :‌هدیه ی عقاب / کاستاندا

 

*******************

قانون ناوالهای سه شاخه

 


قانون چنین می گوید که، از زمانی به زمان دیگر، یک گونه ناوال ویژه  در سلسله قرار خواهد گرفت، ناوالی که انرژی اش به 4 بخش تقسیم نشده است، اما در عوض سه بخش خواهد داشت. " بینندگان آنها را ناوال سه شاخه نامیده اند. ناوالهای 3 شاخه مثل فاخته هستند که در آشیانه دیگر پرندگان رشد یافته اند. آنها فرصت طلب اند اما لازمند. برخلاف ناوالهای 4 گانه، 3 شاخه ها شخصیت اجتماعی دارند. آنها رازها را آشکار می سازند و موجب از هم پاشیده شدن آموزه ها می شوند، اما بدون آنها سلسله ی قدرت زمانهای خیلی پیش خاموش شده بود.ناوالهای سه شاخه ماموریت دارند که دانششان را به صورت شعاعی انتقال دهند که موجب تغییر در سلسله می شود. درخشندگی او تاثیر تجزیه کننده ای بر گروه دارد و تمایلی برای تغییر و کنش را در گروه ایجاد می کند.

یک گروه ترکیب انرژیتیک با شماره 17 را دارد (دو ناوال، چهار رویا بین زن، چهار کمین کننده شکارچی، و سه پیک) همچنین یک سلسله قدرت دربردارنده سازمان اقتدار است، عدد 42 . فرمان عقاب این است که در انتهای هر 42 نسل ناوال 4 قسمتی، یک ناوال 3 قسمتی ظهور می‌یابد که به عنوان مسهل کننده‌ای برای انتشار 42 نسل‌های جدید عمل می‌کند. مانند هر چیزی در دنیا، ساختمان 42 نسل به دو بخش تقسیم شده است؛ نخستین 26 بخش، متناسب با توسعه و ایجاد نسل‌های جدید‌اند، مابقی در جهت حفظ و انزوا شکل می گیرند. این الگوی رفتاری هزاره به هزاره تکرار شده است. در نتیجه به خاطر ناوالهای سه شاخه، دانش به طور گسترده‌ای شناخته می‌شود، و واحدهای جدید ناوالهای 4 شاخه ایجاد می‌شوند. با این نقطه شروع، هر سلسله انتقال آموزشها را به طریق خطی برای خودش ادامه می‌دهد.

ناوال‌های سه شاخه فرمان خراب کردن را دارند، زیرا که طبیعت آنها نه خلاق است و نه پرورش دهنده، و گرایش به تصاحب تمام کسانی که در اطراف آنها هستند را دارند. برای رسیدن به آزادی، آنها می‌بایست که آن را به تنهایی انجام دهند، زیرا که انرژی‌شان برای رهبری گروه‌های مبارزان مناسب نیست.

کاستاندا ناوالی سه شاخه بود.

 

منبع :‌ملاقات با ناوال /آرماندو تورز (مصاحبه ای با کاستاندا)






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

الیافهای درخشان

دسته بندی : هشت الیاف درخشان یک موجود فروزان


نقل به مضمون از متن کتاب افسانه های قدرت


-        جسم یک انسان را نمایش می دهند؟

-        جسم نگو. اینها هشت نقطه ی الیاف یک موجود فروزانند. همانطور که در طرح می بینی ، به عقیده ساحران انسان قبل از هر چیز اراده است. اراده مستقیماً به سه نقطه ی احساس کردن، رویا دیدن و دیدن مربوط می شود. سپس یک انسان منطق است. این در واقع مرکز کم اهمیت تری نسبت به اراده است، و تنها به صحبت کردن متصل می شود.

-        نگاهم کرد و لبخند زد.

-        از زمانی که برای اولین بار درباره ی این طرح حرف زدیم، اندکی قوی تر هستی. ولی هنوز برای شناختن هر هشت نقطه قدرت کافی نداری. روزی گنارو دو نقطه ی دیگر را نشانت خواهد داد.

-        همه انسانها این هشت نقطه را دارند یا فقط ساحران دارای آن هستند؟

-        می توان گفت که هر انسانی این هشت نقطه را با خودش به این دنیا می آورد. دو تا از آنها را یعنی منطق و صحبت کردن را هر کسی می شناسد. احساس کردن همیشه مبهم ولی شناخته شده است. اما انسان فقط در دنیای ساحران با رویا دیدن و دیدن کاملا آشنا می شود و عاقبت در بیرونی ترین حاشیه ی این دنیا، به دو نقطه دیگر دست می یابد. این هشت نقطه تمامیت نفس شخص را می سازند.

او روی طرح به من نشان داد که در حقیقت هر هشت نقطه به طور غیر مستقیم می توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. از او درباره دو نقطه اسرار آمیز دیگر پرسیدم. به من نشان داد که آنها فقط به اراده وصل می شوند، و از احساس کردن و رویا دیدن و دیدن دور ، و خیلی دورتر از صحبت کردن و منطق هستند. او با حرکت انگشت نشان داد که آنها هم از نقاط دیگر و هم از خود جدا هستند.

-        دو نقطه دیگر هرگز تحت فرمان صحبت کردن و منطق قرار نمی گیرند. فقط اراده می تواند با آنها سر و کار داشته باشد. اما منطق به قدری از آنها دور است که دریافتشان کاری بس بی ثمر است. این یکی از مشکل ترین چیزهای فهمیدنی است، در عین حال این شاهکار منطق است که به همه چیز ترکیبی خردمندانه دهد.

پرسیدم که آیا این هشت نقطه با قسمتی از جسم یا عضوی از بدن ارتباط دارند؟ با لحن خشکی پاسخ داد:

-        بی شک.

و طرح را پاک کرد.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سالک مبارز

قارچ جادویی یا دودک

دسته بندی : قارچ جادویی

 

دون خوان از این قارچ برای تهیه مخلوط دودک استفاده می کرد. او در مورد دود که متفق خودش بود می گفت :

دود هر کاری می تواند بکند، اگر تو بخواهی هر چیزی را درباره مسائل مورد نظر بدانی، دود به تو می گوید و نه تنها به تو دانش بلکه معانی اقدامات را هم می دهد. دود عجیب ترین متفق است که یک مرد می تواند داشته باشد.

دون خوان :مشکل اجزاء مخلوط ، ترکیب دود را یکی از خطرناکترین موادی که من می شناسم می کند. برای کسی که تحت حمایت دود نباشد، فوق العاده سمی و کشنده است. آثار آن به قدری مهیب است که تنها مرد بسیار قوی می تواند در مقابل کمترین پک آن بایستد. اما هر پک تازه امور را دقیق تر می کند و ناگهان دریچه جدیدی از دنیا باز می شود. وقتی چنین اتفاقی می افتد دود متفق شخص می شود و هر سوالی را از دنیاهای غیر قابل تصور پاسخ می دهد. این مهمترین ویژگی دود و مهمترین ره آورد آن است و وظیفه اش را بدون کمترین آزار انجام می دهد.

مخلوط تدخین:رمز واقعی مخلوط در قارچهاست. سخت ترین اجزا برای جمع آوری هستند. مسافرت به جایی که می رویند طولانی و خطرناک است. شناخت خوب قارچها برای جلوگیری از اشتباه وقت می گیرد. با استفاده از انواع نادرست آنها آسیب جدی متوجه چپق و انسان می شود.اجزای قارچها باید تا مدت یکسال داخل کدوی قلیانی بماند.

 

 

 

نام علمی: پسیلوسیبین ماشروم (Psilocybin mushroom)

زیستگاه بومی: قاره امریکا بیشتر در جنوب و مرکز

نحوه مصرف: دوز تفریحی مصرف آنها بسته به گونه و قدرت شخصی بین 0.5 تا 5 گرم قارچ خشک شده است که حدودا معادل ده برابر این مقدار از قارچ تازه می شود. 

اثرات مثبت: خوشی و بهبود حال - خنده و سرگیجه – تفکر عمیق فلسفی یا خلاقانه – اعمال و سرگرمیهای معمولی جذابتر بنظر می آیند- بینش و فراست – تجربیات روحانی متحول کننده زندگی – حس سنگین حیرت و شگفتی – حس مهمل نمایی هنجارها و تغییر عمیق روان - احساس حساسیت بیشتر – تغییرات کلی در آگاهی – تغییر در ادراک زمان و اتساع زمان – حس کند شدن گذشت زمان – حساسیت بیشتر به نور – الگوهای رنگین کمانی و ستاره ای اطراف نورهای نقطه ای – تصورات با چشمهای بسته (دوز های متوسط به بالا) - رخوت و خواب آلودگی - اتساع مردمک چشم – حس انرژی یا همهمه در سیستم عصبی یا اندام بیرونی بدن – زنده شدن خاطرات و قابلیت بهبود یافته تمرکز روی آنها- از دست دادن احساس مرز بین خود و جهان اطراف و ایجاد نوعی وحدت جهانی(دوزهای بالا) – حس ارتباط با قدرتهای بالاتر. بطور کلی قارچها اجازه می دهند تا آن تفکراتی که معمولا توسط فیلتر های طبیعی مغز منحرف می شود، تقویت و بزرگنمایی شود و ایده ها و احساساتی که بهمراه چنین تفکراتی جریان می یابند اجازه ظهور پیدا کنند، این می تواند بسته به نوع تفکرات، خوب یا بد به حساب آید. 

اثرات منفی:احساس ترس شدید – سر درد پس از تمام شدن اثر قارچ – تهوع، نفخ و ناراحتی معده و روده بخصوص هنگامی که قارچ بصورت خام خورده شود(بسیار رایج) – درجات متفاوتی از اضطراب – سرگیجه و آشفتگی – احساس سبکی سر یا غش کردن (در موارد افت فشار خون ) – تسریع یا بر انگیختن بیماریهای موجود یا خفته روانی – مختل کردن حافظه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

فیوضات عقاب




 

بینندگان کهن و جدید سلسله حقایقی درباره ی آگاهی کشف و به شیوه ی خاصی مرتب کردند که درونی ساختن ترتیب کامل چنین حقایقی «تسلط بر آگاهی» محسوب می شود.

اولین حقیقت این است که آشنایی ما با دنیایی که مشاهده می کنیم ، ما را مجبور به باور این مطلب می کند که اطرافمان را اشیایی احاطه کرده اند که به خودی خود وجود دارند و همان طور هستند که آنها را می بینیم ، در حالی که در واقعیت جهان اشیا وجود ندارد و در عوض کیهانی از فیوضات عقاب است.

بنابراین اولین حقیقت در مورد آگاهی این است که دنیای بیرونی واقعاً آن چیزی که ما فکر می کنیم نیست.فکر می کنیم دنیای اشیاست، اما نیست. دنیای که ما می شناسیم از سویی واقعی و از سویی غیر واقعی است .چیزی  بیرون از ما بر حواس ما تاثیر می گذارد . این قسمت واقعی است. قسمت غیر واقعی آن چیزی است که حواس ما درباره ی ماهیت آن چیز می گوید. یک کوه را در نظر بگیرید! حواس ما می گوید آن یک شی است. اندازه و رنگ و شکل دارد. ما حتی کوهها را طبقه بندی می کنیم. این طبقه بندی کاملا دقیق است و هیچ ایرادی ندارد.اشتباه اینجاست که هرگز به فکرمان نرسیده است که حواس ما تنها نقشی سطحی بازی می کند.حواس ما همان چیزی را درک می کند که باید درک کند زیرا خصوصیت ویژه ی آگاهی ما آن را وادار به چنین کاری می کند.تنها آگاهیمان باعث می شود که فکر کنیم بیرون از ما دنیای اشیا وجود دارد.ولی آنچه واقعاً در آن بیرون وجود دارد، فیوضات(پرتوهای) عقاب است. سیال ، در جنبشی دائمی و با وجود این تغییر ناپذیر و جاودانه.

بینندگان کهن نیروی وصف ناپذیری را «دیدند» که سرچشمه ی همه موجودات حساس است. آن را عقاب نامیدند، زیرا با نیم نگاهی که فقط آنها توانستند تحمل کنند، آن را به شکل چیزی «دیدند» که به عقابی سیاه و سفید با اندازه ای بیکران شبیه بود.«دیدند» این عقاب است که آگاهی می بخشد. عقاب همه موجودات حساس را می آفریند تا زندگی کنند و آگاهی را که عقاب به همراه زندگی به آنان اعطا کرده است غنی نمایند. همچنین «دیدند» که عقاب در لحظه ی مرگ ، موجودات حساس را وادار می کند تا آگاهی غنی شده ی خویش را رها کنند و سپس آن را می بلعد و یا به تعبیر دون خوان آن را جذب می کند، مانند آهن ربایی که ذرات آهن را جذب می کند. بنابراین بینندگان کهن «دیدند» که علت وجودی ما تقویت آگاهی است.

همه چیز از فیوضات عقاب ساخته شده است. تنها بخش اندکی از این فیوضات در دسترس آگاهی بشری است و این قسمت کوچک نیز در اثر اجبارهای زندگی روزمره ی ما به بخش ناچیزی بدل می شود. این بخش ناچیز فیوضات عقاب ، شناخته است. قسمت کوچکی که در دسترس آگاهی بشری است ، ناشناخته است  و باقیمانده ی بیکران آن ناشناختنی است که خارج از دسترس بشر است.

و اما استفاده ی انسان از این فیوضات چنان ساده است که ابلهانه به نظر می رسد. برای بیننده ، انسان موجودی است فروزنده. فروزندگی ما متشکل از آن بخش از فیوضات عقاب است که در پیله تخم مرغی شکل ما محصور شده است. آن بخش ویژه ، آن فیوضات محصور ، همان است که ما انسانها را می سازد. درک و مشاهده کردن یعنی فیوضات محصور در پیله را با فیوضات بیرونی هماهنگ کردن. بینندگان می توانند فیوضات درون هر موجود زنده را بینند و بگویند کدام فیوضات بیرونی با آنها هماهنگ می شود. این فیوضات چیزی شبیه تارهای نورند. آنچه برای آگاهی طبیعی فهم ناپذیر است ، این واقعیت است که این تارها آگاهی دارند ، زنده و در نوسانند و آنقدر زیادند که اعداد معنایی ندارند و هر یک از آنها فی النفسه یک ابدیت است.هر یک از این تارها سرچشمه ی نامحدود انرژی است.از آنجا که ماهیت بعضی از این فیوضات بیرونی که فیوضات آزاد نام دارد ، مانند فیوضات درونی است انرژی آنها به فشار مداومی می ماند. ولی پیله درخشان ، فیوضات درونش را مجزا نگاه می دارد و بدین ترتیب فشار را هدایت می کند. بینندگان کهن اساتید هنر استفاده از آگاهی بودند بدین مضمون که یاد گرفته بودند که چگونه با مهارت از ساختار پیله ی انسان استفاده کنند.آنها «دیدند» و دانستند که آگاهی ، تابشی در درون پیله ی موجودات زنده است و به حق آن را «تابش آگاهی» نامیدند. فشار وارده بر پیله در همه ی موجودات زنده یکی است ولی نتیجه ی آن کاملا متفاوت است. زیرا پیله ی هر یک از آنها به نوعی در مقابل این فشار واکنش نشان می دهد. درجه ی آگاهی هر موجود حساسی بستگی به این دارد که تا چه حد قادر است بگذارد که فشار فیوضات آزاد او را ببرد.

جهان در تمامیت خود از چهل و هشت نوار ساخته شده است . دنیایی که پیوندگاه ما برای مشاهده ی عادی ما می سازد، از دو نوار ساخته شده است. یکی نوار ارگانیک است و دیگری نواری که فقط ساختار دارد و آگاهی ندارد.چهل و شش نوار عظیم دیگر ، بخشی از جهانی که به طور عادی مشاهده می کنیم نیستند. پیوندگاه ما می تواند دنیاهای کامل دیگری را بسازد. بینندگان کهن هفت دنیا را شمرده اند، هر دنیا برای یک نوار آگاهی . علاوه بر دنیای روزمره دو دنیای دیگر نیز به راحتی ساخته می شود اما در مورد پنج دنیای دیگر مسئله متفاوت است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

دومین دسته / حرکات جادویی برای زهدان

دسته بندی : حرکات جادویی

 

یکی از خاصترین دلبستگی های شمنانی که در زمانهای قدیم در مکزیک می زیستند ، چیزی بود که آزاد سازی زهدان می نامیدند. آزادی زهدان مستلزم بیداری دومین عملکرد آن است و چون عملکرد اصلی زهدان تحت شرایط عادی ، تولید مثل است ، آن ساحران صرفاً به چیزی پرداختند که دومین عملکرد آن می دانستند، یعنی تکامل.

برای آنان تکامل در مورد زهدان بیداری و بهره برداری کامل قابلیت آن برای پردازش مستقیم معرفت بود، یعنی می شود گفت امکان دریافت داده های حسی و تفسیر کردن مستقیم آن ، بدون کمک روشهای تفسیریی که با آنها آشنا هستیم .

هدف حرکات جادویی برای زهدان این است که به زنانی که تنسگریتی را تمرین می کنند تصوری بدهد مبنی بر اینکه باید چیزی بیش از جاذبه ی روشنفکرانه باشد تا اثر این جامعه پذیری مضر را خنثی سازد که مسئول بی تفاوتی زنان است. به هر حال هشداری در این مورد هست: دون خوان ماتوس به کارآموزان زن نصیحت می کرد وقتی که این حرکات جادویی را تمرین می کنند ، با احتیاط بسیار پیش روند ، حرکات جادویی برای زهدان حرکاتی است که بیداری عملکردهای ثانوی رحم و تخمدانها را رواج می دهد و این عملکردهای ثانوی همانا دریافت داده های حسی و تفسیر آنهاست.

دون خوان زهدان را «جعبه بینش» می نامید. او همچون ساحران دیگر مکتب خویش عقیده داشت که رحم و تخمدانها ، اگر از دوره تولید مثل خارج شوند ، می توانند وسایل بینش گردند و به راستی کانون تکامل شوند.

حرکات جادویی برای زهدان بیش از حد قدرتمندند و باید با احتیاط تمرین شوند.در زمانهای قدیم مردان از اجرا کردن آنها معاف بودند.در زمانهای اخیرتر تمایلی در ساحران وجود دارد که این حرکات جادویی را عامتر عرضه دارند و بدینسان این امکان پدید آمد که آنها همچنین می توانند در خدمت مردان باشند.به هر حال ، این امکان بسیار ظریف و حساس است و باید با احتیاط ، تمرکز و عزم جزم اجرا شود.

دون خوان توضیح داد که ساحران مکتب او در زمانی معین به مردان نیز اجازه دادند تا این حرکات جادویی را به دلیل این امر تمرین کنند : انرژیی که توسط آن حرکات پدید می آید ، عملکرد ثانوی اندامهای تناسلی مذکر را بیدار می کند . او گفت که آن ساحران فکر می کردند عملکرد ثانوی اندامهای تناسلی مردان به هیچ وجه شبیه زهدان نیست. چون اندامهای تناسلی مردان در بیرون از حفره ی بدن است، هیچ تفسیری از داده های حسی نمی تواند به وقوع پیوندد. به دلیل آن شرایط خاص به این نتیجه رسیدند که عملکرد ثانوی اندامهای مردان در چیزی است که آنها تکیه گاه تکاملی نامیدند : نوعی تخته ی پرش که مردان را قادر به اجرای شاهکارهای خارق العاده ای می سازد که ساحران مکزیک کهن قصد نرمش ناپذیر نامیدند و یا قادر سازند تا صبورانه در پی هدفی واضح  و متمرکز باشند.

دسته های مربوط به زهدان به چهار قسمت تقسیم شده است که در تماس مستقیم با سه کارآموز زن دون خوان ماتوس ، یعنی تایشا آبلار ، فلوریندا دانر ، کارول تیگز و نیز بلواسکات (Blue scout، پیشاهنگ آبی) است که در دنیای دون خوان متولد شده بود. نخستین گروه آن متشکل از سه حرکت جادویی که است که به تایشا آبلار تعلق دارد. دومین متشکل از یک حرکت جادویی است که به فلوریندا دانر – گرا مربوط می شود ، سومین ، سه حرکت جادویی است که منحصراً با کارول تیگز ارتباط دارد و چهارمین متشکل از پنج حرکت جادویی و متعلق به بلواسکات است. حرکات جادویی هر قسمت به نوع خاصی از افراد مربوط می شود. تنسگریتی ، آنها را تا حد توانایی استفاده ی هر کس ارائه داده است ، گر چه آنها هنوز در جهت نوع آدمی سو گرفته اند که هر یک از آن زنان است .(به لحاظ رویا بین و یا شکارچی بودن)

 


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

سومین دسته /حرکات جادویی پنج دلبستگی

دسته بندی : حرکات جادویی

 

یکی از مهمترین دسته ها برای کارورزان تنسگریتی دسته های پنج دلبستگی نامیده می شود.اسم خودمانی این دسته ها ، دسته های وست وود است.این طور نامیده شده ، زیرا برای اولین بار به طور علنی در پاولی پاولیون در دانشگاه کالیفرنیا ، واقع در لوس آنجلس ، آموخته شده است که در ناحیه ای به نام وست وود قرار دارد.

هر چه ساحران انجام دادند در محدوده ی این پنج دلبستگی می گشت ، نخست حرکات جادویی ، دوم مرکز انرژی دار در کالبد انسانی که مرکز تصمیمات نامیده می شود، سوم  مرور دوباره ، وسیله ای برای گسترش و افزایش میدان آگاهی انسان ، چهام رویا دیدن ، هنر حقیقی شکستن پارامترهای ادراک طبیعی ، پنجم سکوت درونی ، مرحله ی بینش انسانی که آن ساحران تمام دستاوردهای خویش را در ابعاد جدید ادراک  و بینش از آن آغاز کردند.

 1.مرکز تصمیمات    2. مرور دوباره      3.رویا دیدن    4.سکوت درونی

 

توضیحات مختصری از هر مرکز :

 

اولین گروه : مرکز تصمیمات

مهمترین موضوع برای شمنانی که در مکزیک در زمانهای قدیم می زیستند و برای تمام شمنان سنت دون خوان مرکز تصمیمات بود . شمنان بر اثر نتایج عملی تلاشهایشان متقاعد شده اند که در بدن انسان نقطه ای است که مسئول تصمیم گیریهاست. نقطه v ، ناحیه ای در نوک استخوان جناغ سینه در پای گردن ، در جایی که استخوانهای ترقوه به هم می رسند و حرف v را شکل می دهند. مرکزی است که انرژی در آن آنقدر رقیق می شود که بینهایت لطیف می گردد و نوعی خاص از انرژی در آنجا ذخیره می شود که شمنان قادر به تعریف آن نیستند. به هر حال آنها مطمئن هستند که می توانند حضور این انرژی و تاثیرات آن را حس کنند.

-چرخش انرژی در مرکز تصمیمات ضعیف تر از بقیه ی مراکز است . به همین دلیل است که بشر به ندرت می تواند تصمیمی بگیرد. ساحران می بینند بعد از آنکه آنها حرکات جادویی خاصی را تمرین می کنند ، مرکز فعال می شود و آنها می توانند با اطمینان تصمیم بگیرند، در حالی که قبلاً حتی یک گام هم نمی توانستند در جهت تصمیم گیری بردارند.

 

 دومین گروه : مرور دوباره

- مرور دوباره طبق آنچه دون خوان به کارآموزانش آموخت، فنی بود که ساحران مکزیک کهن کشف کرده بودند و از آن موقع هر کارورز شمن آن فن را به کار می برد تا تمام تجربیات و رخدادهای زندگی خویش را بیازماید و دیگر بار تجربه کند ، به منظور آنکه به دو هدف متعالی دست یابد:

نخست هدف انتزاعی ، یعنی برآورده کردن قانون جهانی که می خواهد تا در لحظه ی مرگ آگاهی واگذار شود و دوم ، عمل گرایانه ترین هدف ، یعنی به دست آوردن سیلان آگاهی .

- ساحران مکتب دون خوان اعتقاد داشتند که مرور دوباره به معنای دادن آنچه طلب می شود به دریای تیره ی آگاهی است ، یعنی تجربیات زندگی آنان. به هر حال آنها عقیده داشتند که به کمک مرور دوباره می توانند به درجه ای از تسلط دست یابند که برای آنان امکان پذیر می سازد تا تجربیات زندگی خود را از نیروی حیاتشان جدا کنند.برای آنان این دو به طور لاینحلی به یکدیگر متصل نشده بودند و فقط بر اثر شرایط با یکدیگر پیوند داشتند.

- مرور دوباره به این معناست که هر تجربه ای که داشته ایم دیگر بار تجربه کنیم و با این کار پیوندگاه را به مقدار زیاد یا کم حرکت دهیم و آن را با نیروی به یاد آوردن وقایع تحریک کنیم تا موضعی را اتخاذ کند که داشته است در وقتی که وقایع مرور دوباره در آن زمان روی داده است. عمل جلو عقب رفتن از اوضاع پیشین به وضع کنونی ، به کارورزان شمنی سیلان لازم را می دهد تا مشکلات و عجایب خارق العاده در سفرشان به بینهایت را تحمل کنند.

مرور دوباره بر چیزی اثر می گذاشت که دون خوان کالبد انرژی می نامید.

 

 

سومین گروه : رویا دیدن

دون خوان ماتوس رویا دیدن را همچون عمل استفاده از رویاهای عادی به عنوان ورودی مناسبی برای آگاهی انسان تعریف کرد که از طریق آن به قلمروهای ادراک دست می یابد. این تعریف برای او متضمن این امر بود که رویاهای عادی می تواند به عنوان مدخلی به کار رود که ادراک را به نواحی دیگر انرژی رهنمون می شود که متفاوت از انرژی دنیای زندگی روزمره است و با این حال در اصل کاملا شبیه آن است. برای ساحران ثمره ی چنین مدخلی مشاهده ی دنیاهای واقعی بود که می توانستند در آنها زندگی کنند یا بمیرند ، دنیاهایی که به طور حیرت آوری متفاوت از دنیای ماست و با این حال کاملاً شبیه آن است.

-آنچه را دون خوان  دارای اهمیتی فوق العاده برای رویا دیدن می دانست ، اجرای سخت حرکات جادویی بود : تنها وسیله ای که ساحران مکتب او استفاده کردند تا جای پیوندگاه را تغییر دهند. اجرای حرکات جادویی به آن ساحران پایداری و انرژی لازم را به منظور برانگیختن دقت رویا دیدن می داد. بدون آن ، هیچ امکان رویا دیدن نبود.

  

چهارمین گروه : سکوت درونی

دون خوان گفت که سکوت درونی وضعی است که شمنان مکزیک کهن مشتاقانه در پی آن بودند. او آن را به عنوان حالت طبیعی ادراکِ انسان تعریف کرد که در آن افکار متوقف شده اند و تمام تواناییهای انسان در سطحی از ادراک عمل می کنند که نیازی به کاربردِ سیستم شناختی روزمره ندارد.

- سکوت درونی باید از طریق فشار دائمی انضباط به دست آورده شود. باید ذره به ذره ، لحظه به لحظه گردآوری یا ذخیره شود. به زبان دیگر شخص باید خود را مجبور به سکوت کند ، حتی اگر برای چند لحظه باشد.

سکوت درونی برای شمنان سنت دون خوان همواره با تاریکی ارتباط داشت ، شاید چون ادراک بشر ، بدون ملازم عادی خود ، گفت و گوی درونی ، در چیزی سقوط می کند که به سوراخی تیره شباهت دارد.

بنا به فهم دون خوان سکوت درونی محل پیدایی گام عظیم تکامل است. گامی در جهت معرفت خاموش یا سطح آگاهی انسان که دانستن خودبخود و آنی است.

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز

چهارمین دسته / جدایی بدن چپ و راست


دون خوان به کارآموزانش آموخت که برای شمنانی که در زمانهای قدیم در مکزیک می زیستند ، این مفهوم که بشر مشتکل از دو بدن عمل کننده ی کامل ، یکی در سمت چپ و دیگری در سمت راست است ، برای تلاشهای آنان در مقام ساحری اساسی است.

وقتی که کالبد انسانی به عنوان انرژی مشاهده می شود ، کاملا واضح است که متشکل از دو قسمت نیست ، بلکه متشکل از دو نوع محتلف انرژی است : دو نوع جریان مختلف انرژی ، دو نوع نیروی متضاد و همزمان مکمل که در کنار یکدیگر وجود دارند و بدین ترتیب ساختار دو گانه ی هر چیزی را در جهان منعکس می کنند.

شمنان مکزیک کهن به هر یک از این دو نوع متفاوت انرژی ، ویژگیهای بدن کاملی را اعطا کردند و منحصراً بر حسب بدن چپ و بدن راست از آن صحبت کردند.تاکید آنها بر بدن چپ بود ، زیرا متوجه شدند که به دلیل ماهیت پیکربندی انرژی آن ، برای اهداف نهایی شمن گرایی ، موثرترین است.

شمنان مکزیک کهن که این دو بدن را به عنوان جریانهای انرژی تصویر کردند ، جریان چپ را به عنوان جریانی متلاطم تر و متجاوزتری وصف کردند که به شکلی مواج حرکت می کند و امواج انرژی را برون می فرستد .

او جریان انرژی بدن راست را در سطح آن به هیچ وجه متلاطم ندانست، آن انرژی همچون آبی در داخل تانکی حرکت دارد که به ملایمت عقب و جلو می رود و هیچ موجی در آن نیست ، بلکه حرکتی جنبشی و مداوم دارد.به هر حال انرژی در سطحی عمیقتر در دوایر چرخشی به شکل مارپیچهایی می چرخد.

در دنیای زندگی روزمره این دو جریان به یک واحد مبدل شده اند : کالبد انسانی ، آنچانکه ما می شناسیم .

به هر حال به چشم یک بیننده انرژی تمام بدن دورانی است.

دون خوان عقیده داشت که سلطه ی بدن راست در این ادغامِ نامتعادلِ بدنهای راست و چپ ، نشانه ی قطع سفر آگاهی ماست. آنچه به نظرمان سلطه ی طبیعی یک سو بر دیگری می رسد ، برای ساحران مکتب او نابهنجاری بود که می کوشیدند تا آن را تصحیح کنند.

آن شمنان یقین داشتند که به منظور استقرار تقسیمی هماهنگ بین بدنهای چپ و راست کارورزان نیاز دارند که آگاهی خود را افزایش دهند. به هر حال ، هر گونه افزایش آگاهی انسان باید از طریق سخت ترین انضباط صورت پذیرد، در غیر اینصورت این فزونی که با سختی به دست آمده است به وسوسه ای فکری مبدل می شود و می تواند به هر چیزی از انحراف روانشناختی گرفته تا صدمه ی انرژیکی ، منجر شود.

دون خوان مجموعه حرکات جادویی را که منحصراً با جدایی بین بدنهای راست و چپ سر و کار دارند ، گروه گرما نامید. گروه گرما ، نامی خودمانی ،لقبی بود که به این مجموعه از حرکات جادویی داده شد ، زیرا انرژی بدن راست را اندکی به جریان می انداخت.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سالک مبارز